۱۳۸۹ آذر ۲۳, سه‌شنبه

كوپن فلاير

بعد از مدتها سلام
از دوستاني كه برام پيغام گذاشتن و من جواب ندادم عذر ميخوام. من ديگه هفته اي يك الي دو بار بيشتر نميتونم پاي كامپيوتر بشينم يا سر كارم يا اگر تعطيلم انقدر كار دارم كه ديگه وقتي براي كامپيوتر ندارم.
دو سه هفته پيش آنفلوآنزاي سختي گرفتم كه از معده و روده شروع شد و به كل بدنم كشيد طوري كه دكتر ده روز برام استراحت نوشت. هر چي كم ميخورم و رژيم ميگيرم هيچي وزن كم نميكنم ولي در عرض ده روز مريضي سه كيلو وزنم كم شد خدا رو شكر ديگه برنگشت سر جاش گفتم تا آخر زمستون دو سه بار ديگه اين مريضي رو بگيرم يه چند كيلويي كم ميكنم.
.
.
.
.
اينجا دو چيز براي خريد كردن رايجه يكي فلاير يكي كوپن مردم از هر دوي اينها استفاده ميكنند تا كمي پول پس انداز كنن.
شما هر هفته كه فلاير فروشگاههاي مختلف رو ميگيرين ميگردين توشون چيزايي رو كه لازم دارين پيدا ميكنين بعد با فلاير ميرين فروشگاهي كه معمولا خريد ميكنين مثلا مياين وال مارت فلاير نوفريلز رو هم با خودتون ميارين ميگين مثلا اين پنير 200 گرمي رو كه وال مارت ميده 3 دلار نوفريلز ميده يك دلار و بيست سنت ما فلاير رو چك ميكنيم و اون پنير رو به قيمت نوفريلز به شما ميديم price match. تقريبا همه فروشگاهها اين كار رو ميكنن.
coupon رو هم ميتونين از توي بعضي روزنامه ها كه من تا حالا نديدم پيدا كنين ولي من خودم تو چند تا وب سايت ميرم و سفارش ميدم و برام پست ميكنن (صد در صد رايگان). مثلا كوپن دارين كه اگر يه ريش تراش ژيلت بخرين دو دلار تخفيف ميگيرين يا يه ريش تراش ديگه مجاني ميگيرين. من براتون چند تا آدرس ميذارم شما هم ميتونين عضو بشين و سفارش بدين.


خوب دوستان عزيز من ديگه چيز خاصي به خاطرم نميرسه. بازم از اين همه تاخير جواب ندادن كامنت ها عذرخواهي ميكنم.
انشالله شاد و سلامت باشين

۱۳۸۹ مهر ۸, پنجشنبه

فوق ليسانس

هي فكر كردم چي ميخواستم بگم يادم نميومد تا اينكه همين الان يادم اومد گفتم تا يادم نرفته بگم. همسرم از دانشگاه واترلو پذيرش گرفت براي فوق ليسانس هفته پيش رفتيم دانشگاهش كه با مدير گروه صحبت كنه و ببينه چه درسي بگيره امروز پنج شنبه سي ام سپتامبر هم اولين جلسه اي بود كه رفت سر كلاس البته دو جلسه رو از دست داده. منم به مديرم اعلام كردم كه اگر روز پنج شنبه بهم شيفت ميدن بين ساعت 9 صبح تا 5 بعد از ظهر باشه كه بعدش بتونم برم دخترم رو از مهد بگيرم.
وقتي وارد دانشگاه واترلو ميشي نصف دانشجوها ايرانين نصف ديگه چيني يعني اين دانشگاه به دو بخش تهران و شانگهاي تقسيم شده.
امروز تو محل كار دو بار ازم تست گرفتن. هر بار يكي از منيجرها يه سري جنس آورد دم صندوق من. بار اول فكر كردم واقعا داره خريد ميكنه داشتم خريدهاش رو اسكن ميكردم كه ديدم يه شكلات كوچيك تو جيب ژاكتي كه خريده بود گذاشته بود شكلات رو درآوردم و اسكن كردم. دو سه ساعت بعد براي بار دوم يه منيجر ديگه اومد گفتم بازم تسته يه جوري رفتار كرد كه فكر كردم اين بار واقعا داره خريد ميكنه يك عالمه جنس خريده بود و يك عالمه چيزاي كوچيك رو جاهاي مختلف قايم كرده بود و من همشون رو بغير از يكي پيدا كردم اون يكي هم خيلي كوچيك بود و تو جيب يه كاپشن بود من كاپشن رو از رو وارسي كردم چيزي حس نكردم فهميدم كه بايد توي جيبهاش رو هم بگردم. خلاصه هر دو تست رو قبول شدم و گفتن كارت عالي بود.

۱۳۸۹ مهر ۷, چهارشنبه

دزدي

هميشه تو همه فروشگاهها مامور مخفي يا همون private security وجود داره كه شما هرگز اونها رو نميبينين و نميتونين بشناسين. تو فروشگاه ما هم اين مامورين مشغول به كار هستن و حالا چند نفرن من نميدونم ولي دوتاشون رو من ميشناسم كه كارشون خيلي عاليه و مثل شبه تو فروشگاه حركت ميكنن و كسي متوجه حضورشون نميشه. ديروز كه كارم تموم شد و همسر و دخترم اومدن دنبالم يه خريد كوچيك داشتيم انجام داديم و خواستيم بريم دم صندوق كه ديدم يكي از اين دو نفر چند تا چيز كوچيك دستشه و تو صف صندوق ايستاده يعني ميخواد خريد كنه من مشغول حرف زدن با رئيسم شدم و نفهميدم چي شد فقط وقتي رفتم دم صندوق كه پرداخت كنم ديدم اين مامور ما با يه دختر زير بيست سال كه كوله پشتي داشت از در خروجي فروشگاه وارد فروشگاه شدن فهميدم كه دختره يه چيزي دزديده بوده اينم پشت سرش بوده و بيرون فروشگاه گرفته بودش بعد هم با پليس تماس گرفتن و چند دقيقه بعد ماشين پليس اومد.
ديروز يه اتفاق جالب ديگه هم افتاد. مشغول كار بودم كه يهو ديدم يكي ميگه سلام شانتميس خانوم با تعجب برگشتم ديدم يه خانم و يه دختر بچه دم صندوق من ايستادن انقدر تعجب كردم كه خانمه فكر كرد اشتباه گرفته و به انگليسي ازم پرسيد شما ايراني هستي گفتم آره و خلاصه معلوم شد اين خانم مهرك يكي از خواننده هاي وبلاگ اين حقير هستن. اون موقع سرم شلوغ بود و وقتي مشتري دارم نميتونم با كسي صحبت كنم ولي بعد خودش رفت خريد كرد و اومد دم صندوق من و با هم صحبت كرديم اتفاقا براي مستر كارت هم اقدام كرد. خيلي از ديدنش خوشحال شدم فقط نفهميدم چرا فكر كرد من از دستش فرار ميكنم!؟ من از دست كسي فرار نميكنم باور كنين. گله داشت كه چرا جواب كامنتش رو ندادم. من سعي ميكنم كامنتها رو جواب بدم ولي اگر اين وسطا كامنتي بي جواب موند بدونين كه قصد و غرضي در كار نبوده و فقط فراموش شده كه جواب داده بشه يا از قلم افتاده.
خلاصه روزي بود براي خودش ديروز.

۱۳۸۹ مهر ۵, دوشنبه

حراج ساليانه

خدمت شما عرض شود كه همستر رو سر يه هفته برديم پس داديم كه ديگه از دستش شب و روز نداشتيم.
اين روزا سخت در حال كار كردن هستم و تقريبا وقت سرخاروندن هم ندارم. فقط خواستم يه اظهار وجودي بكنم و برم پي كارم. دو هفته گذشته وال مارت حراج ساليانه خوبي داشت شرمنده كه نتونستم بيام و خبر بدم ولي مطمئنم كه خيلي ها از طريق فلاير از اين حراج با خبر شدن. بهترين چيزي كه تو اين حراج ديدم اسباب بازيها بود كه به قيمت پنج دلار به فروش ميرفت حتي يه مشتري داشتم كه اسباب بازي پنجاه دلاري رو به قيمت پنج دلار خريد و رفت. من وقتي متوجه اسباب بازيها شدم كه شيفتم شروع شده بود و مشغول كار بودم بعد از دو ساعت كه يه استراحت يك ربعي داشتم سريع رفتم و چند تا تيكه اسباب بازي براي دخترم خريدم كه در مناسبتهاي مختلف بهش بدم ولي همون اول صبح اسباب بازيها تموم شد.
هوا كه حسابي سرد شده و برگ درختها زرد و نارنجي و رنگي خيلي زود پاييز اومد. فكر زمستون و كاپشن و اينا رو ميكنم بدنم ميلرزه.

۱۳۸۹ شهریور ۱۹, جمعه

همستر

هفته پيش رفتيم خونه دوستم يه همستر داشتن خيلي بانمك بود. دختر ما هم پاشو كرد تو يه كفش گوله گوله اشك ريخت كه منم همستر ميخوام با اينكه اصلا با نگهداري حيوون تو خونه موافق نيستم دو سه روز پيش رفتيم و يه همستر با مزه و يه قفس از pet smart خريديم و اومديم. حيوون به درد بخوري نيست مثل سگ و گربه اصلا احساس نداره زندگي خودشو ميكنه روزها خوابه شبها كه ما ميخوابيم تا صبح بيداره و يا تو چرخ و فلكش داره ميدوه يا داره غذا ميخوره و قرچ قوروچ صدا ميده امروز هم ياد گرفته ميذارمش بيرون بو ميكشه در قفس رو پيدا ميكنه و ميره تو قفس. تا دو هفته وقت داريم به هر دليلي اين حيوون رو پس بديم فكر نميكنم به يك هفته بكشه ميخوام ببرم پسش بدم دخترم خيلي دوستش داره ولي ...
مدرسه دخترم از روز سه شنبه شروع شد خوشبختانه ساعت كاريم طوري بود كه صبح تونستم ببرمش مدرسه رفت كلاس دوم دندونش كه افتاده بود يواش يواش داره جاش درمياد و بزرگ ميشه. بعد از ظهرها مهد كودك ميره سرويس مياد دنبالش و ميبرش مهد تا من برم و بگيرمش. براي برنامه بعد از مدرسه هفته اي هشتاد دلار پول ميدم.
همچنان محل كارم رو دوست دارم همچنان پيشتاز در مستركارد هستم بهم لقب كوئين دادن.
از خريدهاي اصلي كانادائيها بگم كه يكي از اونها مارشملو هست وقتي ميذارمشون تو كيسه بايد مواظب باشم كه مثل نون جاش خوب باشه و له نشه چون به سيخ ميكشن و روي آتيش كبابش ميكنن بعضي ها هم باهاش smore درست ميكنن من تا حالا نخوردم ولي يكيشون بهم دستورش رو گفت كه مارشملو و شكلات و كراكر رو داخل فويل ميپيچن و ميذارن تو آتيش اينها با هم قاطي ميشن و خوشمزه ميشه. من كه هنوز درست نكردم. فكر هم نميكنم خيلي خوراكي خوشمزه اي باشه. آخه اينها خوردنيهاي خوشمزه ما ايرانيها رو نخوردن كه ديگه به هر چيزي نگن خوشمزه.
كانادائيها وقتي پاي صندوق ميان بي برو برگرد آدامس و شكلات برميدارن همشون استثناء هم نداره انگار هر بار ميان خريد به خودشون جايزه ميدن.
يه چيز ديگه اي كه اكثرشون ميخرن پير و جوون هم نداره يه چيزايي مثل پاستيل هست دراز دراز و سفت و سنگين و قرمز رنگ كه من حتي حاضر نيستم امتحانش كنم و اصلا نميدونم چه مزه اي ميده ولي اينها خيلي دوست دارن.

۱۳۸۹ شهریور ۳, چهارشنبه

كارم رو دوست دارم

بزنين به تخته بهترين كشير در مستر كارد شدم يكي از مديران كه بهم لقب مستر كارد كوئين داده.
كارم آسون نيست ولي خدا رو شكر دوستش دارم و باهاش خوشحال و راضيم. خيلي چيزا دارم ياد ميگيرم خيلي بيشتر با فرهنگ و روحيات كانادائيها آشنا شدم. چه چيزايي بيشتر ميخرن و دوست دارن و چطور زندگي ميكنن. مثلا اينكه بچه هاشون از سن هفت هشت سالگي پول تو جيبي ميگيرن و هر چي ميخوان خودشون ميخرن اينطوري پول جمع كردن و مستقل شدن رو ياد ميگيرن. خوب منم ياد گرفتم و چند وقتيه به دخترم هفته اي پنج دلار پول تو جيبي ميدم خودش براي خودش يه عروسك باربي و كوله مدرسش رو خريده البته پول كوله رو بهش ميدم به قول شوهرم اون كه ديگه نبايد كوله مدرسه رو خودش بخره. البته بزرگتر كه شد چرا ولي نه حالا.
تو اين مدت يك يا دو بار رفتيم خونه دوستمون و يه بار هم اونها اومدن خونمون.
تنها گله اي كه از كارم ميتونم بكنم نامرتب بودن ساعت كارم هست كه درست و حسابي نميتونم به خونه و زندگيم برسم و اگر همسرم كمك نكنه و به داد نرسه واويلاست. بعضي وقتها صبح ها خونه هستم و بعد از ظهر تا يازده شب سر كار اون روزها اصلا دخترم رو نميبينم چون صبح با پدرش از خونه ميره بيرون و شب كه من ميام خونه اون خوابه گاهي اوقات روز سر كار هستم و عصر و شب خونه. آشپزخونه تقريبا تو خونمون تعطيل شده چون نه وقت آشپزي دارم نه جونشو. گاهي همسرم غذا درست ميكنه گاهي خودم ولي بيشتر بيرون غذا ميخوريم.
هفته پيش رفتيم تورنتو رستوران كيش چلوكباب لذيذي خورديم.
چند وقت پيش هم با فاميلمون رفتيم اونجا شام مهمون ما و چاي بعد از شام خونه اونا.

۱۳۸۹ مرداد ۲۵, دوشنبه

******

بعد از پنج روز نشستم پاي كامپيوتر دو سه روز كه اينترنت نداشتيم چون كامپيوترمون ويروس داشت كوجيكو اينترنتمونو موقتا قطع كرده بود تا رفع ويروس بشه. دو سه روز ديگش رو هم اصلا نه وقت داشتم و نه حس اينكه بشينم پاي كامپيوتر.
شنيدم سريالهاي ماه رمضون شروع شده و قشنگ هم هستن دارم دانلودشون ميكنم كه اگه وقت شد بشينيم ببينيم.
حرف براي گفتن زياده ولي شرمنده كه حس تايپ كردن ندارم شايد براتون تعريف كردم و صدامو ضبط كردم و گذاشتم كه گوش كنين. اصلا شايد اين وبلاگ صوتي بشه فعلا نميدونم.
همگي سلامت و موفق باشين نماز و روزه هاي همتون قبول براي منم دعا كنين.
چند تا كامنت داشتم كه تائيدشون كردم شرمنده كه جواب ندادم.

۱۳۸۹ مرداد ۱۱, دوشنبه

فرشته دندون

امروز دوشنبه دوم آگوست 2010 نميدونم چندم مرداد ماه 1389 دندون پايين سمت راست دخترم لق شده به قول خودش ويگلي شده حالا بايد برم يه قوطي كوچيك بخرم كه دندونش افتاد بذارم توش بذاره زير بالشش تا فرشته دندون بياد براش جايزه بياره. حالا نميدونم از كجا قوطي بخرم اول يه سر به يه دلاري ميزنم ببينم چيزي پيدا ميكنم يا نه.

۱۳۸۹ مرداد ۴, دوشنبه

ماجراي كار كردن من

تا حالا دو تا حقوق گرفتم يك جمعه در ميون حقوق ميگيرم همسرم هم يك جمعه در ميون حقوق ميگيره بعد اينا با هم نيستن يعني يه هفته من حقوق ميگيرم يه هفته همسرم :) خيلي خوبه نه؟
البته اوني كه من ميگيرم حقوق نيست پول جونمه اون چند ساعتي كه پاي صندوق جون ميدم در عوض بهم پول ميدن :))
يكي دو هفته اي ميشه كه مچ دست راستم درد ميكنه و مچ بند ميبندم چند روزي هست كه به مشتريها ميگم خريدهاي سنگين وزنشون رو توي چرخ بذارن من ميرم همونجا اسكن ميكنم اگه قرار باشه هر مشتري كه مياد من هي خاك گربه و غذاي سگ و بسته هاي آب معدني اونم بسته هاي به چه سنگيني بلند كنم ديگه مچ دستي برام باقي نميمونه.
چند روز پيش داشتم فكر ميكردم تو ايران همه حقوق مفت ميگيرن مخصوصا اداره هاي دولتي اصلا همون جايي كه من كار ميكردم همش بگو و بخند و حالا كنارش هم كار. يه خانمي داشتيم تو ادارمون كه اصلا انگار اومده هتل يا داشت نماز ميخوند يا داشت قرآن ميخوند يا داشت ميوه پوست ميكند ميخورد يا پاي تلفن بود يا ...... خلاصه آخر ماه هم چهارصد پونصد تومن كه صد البته الان خيلي بيشتر از اينا ميگيره بهش حقوق ميدادن. بعد به اين نتيجه رسيدم كه حقوقي كه من الان ميگيرم از شير مادر حلال تره.
جمعه شب رفتيم خونه بيتا اينا و تا دير وقت اونجا بوديم شنبه عصر تا شب سر كار بودم يكشنبه ظهر تا شب امشب هم از 5:30 تا 11:30 شب بايد برم سر كار.
جمعه كه حقوق گرفتم رفتم فيش حقوقيم رو بگيرم ديدم كارت تخفيف از وال مارتم هم حاضره گرفتم و باهاش خريد كردم.
از وقتي استخدام شدم تا حالا يازده تا مشتري مستر كارت وال مارت گرفتم.
از كار كه بگذريم يه اتفاق عجيب و غريبي براي لپ تاپمون افتاده كه نگو. اين لپ تاپ چند وقته ديگه به اينترنت وصل نميشه ميبريمش فيوچرشاپ كه ازش خريديم جلوي چشم خودمون وصلش ميكنه به اينترنت وصل ميشه مياريم خونه وصل نميشه. دسك تاپمون به اينترنت وصل ميشه خوب كار ميكنه ولي اون نه همه راهها رو هم امتحان كرديم مستقيم به مودم كوجيكو وصل كرديم سيمش رو عوض كرديم ولي به هيچ صراطي مستقيم نيست!
اين روزا هوا خيلي گرمه. البته دو سه باري بارون اومد مدل فيلم هندي يه كم هوا بهتر شد ولي هنوز گرمه.

۱۳۸۹ تیر ۲۷, یکشنبه

حواست به قيمتها باشه

انقدر مشغولم كه روزها برام خيلي زود ميگذرن. همين هفته پيش بود كه رفتيم خونه بيتا اينا و تا ساعت يازده خونشون بوديم.
دور از جون خر دارم مثل خر كار ميكنم و بعضي روزها كه شيفت هشت ساعته دارم وقتي ميرسم خونه فقط لباسامو در ميارم و يكراست ميرم توي تخت حتي نميتونم بشينم. از شيفت هشت ساعته دو تا يك ربع استراحت دارم يك ساعت هم ناهاري ميشه يك ساعت و نيم. شوخي نيست شش ساعت و نيم روي پا بايستي و از اول تا آخر هم به ملت لبخند بزني و با روي خوش كارشونو راه بندازي. با همه اينها من عاشق كارم هستم و ازش لذت ميبرم. وال مارت يه كرديت كارت داره ميده كه به ازاي خريدي كه ميكني يه درصدي بعنوان جايزه (يا هر چيز ديگه اي كه اسمشو ميذارين) توي كارتت اضافه ميشه كه تو خريدهاي بعدي ميتوني ازش استفاده كني وظيفه ما اينه كه اين كارت رو به تك تك مشتريها دم صندوق معرفي كنيم و به اصطلاح مشتري جذب كنيم. من از اول استخدامم تا الان هشت تا مشتري گرفتم. امروز كه اول صبح سه تا مشتري گرفتم. اولين مشتري رو كه گرفتم بهم يه گل سينه دادن براي چهار تاي ديگه بهم كارت خريد قهوه يا سيب زميني رايگان از مك دونالد رو دادن امروز هم بهم يه بلوز و يه خودكار و يه جاكليدي آويز دادن و برام دست زدن و تشويقم كردن.
هفته پيش يه قانوني رو ياد گرفتم كه تو اين دو سال ازش بي خبر بودم. خوبه كه آدم همه نوشته هاي ريز و درشت و دور و برش رو بخونه. هفته پيش يه آقايي خريدهاش رو آورد دم صندوق من تو خريدهاش دو تا براكلي هم داشت وقتي كد براكلي رو زدم قيمت رو 1.27 زد آقاهه اعتراض كرد كه روي قفسه نوشته 0.77 سنت پس براكلي براي من مجاني ميشه من بهش لبخند زدم گفت فكر ميكني شوخي ميكنم بايد بهم مجاني بدي. توي وال مارت خيلي همه هواي همديگرو دارن و بعنوان كارمند وال مارت هيچوقت احساس تنهايي نميكني هميشه يكي هست كه به دادت برسه بخصوص اگر جديد باشي و كم يا مثل من بي تجربه. همكارم كه صندوق پشتي من بود اومد و به دادم رسيد و جواب مشتري منو داد كه بله آقا شما درست ميگي ولي فقط يكي از براكلي ها مجاني ميشه و يكي ديگه رو به قيمت صحيح براتون حساب ميكنيم.
همونجا كه دستگاه هست كه شما كارت دبيت ميكشي كه پول پرداخت كني هم اين قانون رو نوشته كه اگر جنسي كه روش قيمت نداره دم صندوق قيمتش با اوني كه روي قفسه نوشته فرق داشته باشه تا سقف ده دلار اوليش مجاني ميشه بقيه به قيمت صحيح حساب ميشه اگر بيشتر از ده دلار باشه ده دلارش كم ميشه و بقيه پولش رو مشتري بايد بده. پس حواستونو جمع كنين هميشه همه قيمتها صحيح نيستن پس وقتي صندوقدار داره جنسهاتونو اسكن ميكنه چشمتون به صفحه ديجيتال قيمت باشه و چيز ديگه اينكه ما حق نداريم اين قانون رو به مشتري بگيم اگر مشتري خودش ميدونست و گفت ما قبول ميكنيم وگرنه ما هم نبايد به روي مباركمون بياريم.

۱۳۸۹ تیر ۲۳, چهارشنبه

خود فيلتري

سه روزه كه نميتونيم تو سايتهاي فيس بوك و يوتيوب بريم كامپيوترمون دچار خود فيلتري و خود سانسوري شده با شركت كوجيكو تماس گرفتم گفتم شايد مشكل اينترنتي باشه كمكم كنن بيچاره خانمه بيست دقيقه اي معطل من بود و هي گفت چيكار كن و چيكار نكن و آخر سر هم گفت مشكل از دي ان اس (domain name system) هست و ربطي به اينترنت نداره حالا اين دي ان اس چيه و چه رنگيه و كجا بايد تعميرش كرد نميدونم. خلاصه از بي فيس بوكي و بي يوتيوبي دارم ميميرم.

۱۳۸۹ تیر ۱۴, دوشنبه

M & M

شنبه ظهر رفتيم بيرون اول تيم هورتونز بعد دنبال يه coin laundry گشتيم آخه يك هفته بود كه ماشين لباسشويي طبقه ما خراب بود و ما هم ديگه تقريبا هيچ لباسي نداشتيم يه لاندري پيدا كرديم ولي من خيلي خوشم نيومد آخه لاندري كه تورنتو نزديك خونمون داشتيم كنار فودلند خيلي خيلي خوب بود. براي اولين بار رفتيم M & M دو تا بسته استيك خريديم بعد آقاي فروشنده توضيح داد كه اگه عضو بشيم كه هيچ هزينه اي هم نداره تخفيف هاي ويژه خواهيم داشت ما هم عضو شديم و تخفيف ويژه گرفتيم. اومديم خونه با بيتا تماس گرفتم صحبت كنيم گفت كه ميخوان عصر بيان خونمون ما هم دوباره رفتيم وال مارت كه يه كم خريد براي عصر و شب بكنيم و يه دستي به سر و روي خونه كشيديم. از خريد ظهر كه برگشتيم ديديم لاندري رو تعمير كردن بلافاصله دو سري لباس شستم و تا خشك كن لباسها رو خشك كنه يك ساعتي طول ميكشيد ما هم رفتيم وال مارت. وقتي دوستامون اومدن هنوز يه سري لباس تو خشك كن داشتم كه درآوردم و فقط همه لباس تميزا رو ريختم روي تخت خودمون.
يكي دو ساعتي نشستيم تا هوا يه كم خنك بشه بعد ساندويچ و خوراكي حاضر كرديم و پياده رفتيم تا درياچه و روي يه نيمكت ميزدار نشستيم و بچه ها رفتن به بازي و ما هم نشستيم به ورق بازي (حكم) خيلي خوش گذشت. بازيمون كه تموم شد برگشتيم خونه ساعت نزديك دوازده بود ساعت دوازده و ربع هم بيتا اينا راه افتادن به طرف خونشون كه يه چهل و پنج دقيقه اي بايد ميرفتن.
تمام يكشنبه رو خونه بوديم.
امروز صبح خيلي زود همسرم رو رسونديم سر كارش و برگشتيم خونه يك ساعتي خوابيديم و حاضر شديم رفتيم YMCA دخترم رو گذاشتم و برگشتم ساعت چهار هم بايد برم دنبالش.

۱۳۸۹ تیر ۱۱, جمعه

***

قرار بود از 29 جون تا 5 جولاي نرم سر كار و تو فرم مربوطه اين روزها رو علامت زدم چون دخترم تعطيل بود و هيچ مهد كودكي هم جا نداشت تا دوشنبه كه كمپ تابستوني شروع ميشه و از سه شنبه برم ولي امروز personnel manager تلفن كرد و ازم پرسيد كه ميتونم امشب برم سر كار و منم اعلام آمادگي كردم و از شش تا يازده امشب بايد برم سر كار عزيزم. تازه گفتم براي روز يكشنبه هم اگه خواستن ميتونم برم.
خيلي كيف ميده وقتي ميري خريد ميكني و آخر سر ده درصد بهت تخفيف ميدن بابت اينكه كارمند اونجايي فكر كردم كه بهتره ديگه حتي خريد سوپري رو هم از وال مارت بكنم چون اينطوري از نوفريلز هم ارزونتر در مياد. بعد از چهل و پنج روز يه كارت تخفيف بهم ميدن كه از هر وال مارتي خريد كردم اين ده درصد تخفيف رو بگيرم ولي تا چهل و پنج روز بايد بگم كه اينجا كار ميكنم و تخفيف بگيرم.
ديروز عصري خونه دوستم بيتا رفتيم و ده و نيم يازده شب برگشتيم. ديروز كانادا دي بود و تعطيل رسمي.
روز پنجشنبه يه سري كار داشتم كه ماشين رو لازم داشتم مجبور شدم صبح همسرم رو ببرم برسونم و برم به كارام برسم به دو تا بانك سر زدم كه چند برگه چك بگيرم بانك تي دي جديدا ديگه نميده و بايد سفارش دسته چك بديم ولي رويال بانك سه تا برگه چك بهم داد كه كارم رو راه انداخت. دو سه هفته از كمپ YMCA رو كنسل كردم و تو يه مهد كودك اون دو سه هفته رو براي كمپ تابستوني ثبت نام كردم.
بعد از دو سال دست و پا چلفتي گري و بيكاري حالا احساس آدم بودن ميكنم حالا كه براي هر كاري محتاج نيستم و مجبور نيستم تا اومدن همسرم از كارش صبر كنم. اين زبان لعنتي هم اگه درست بشه ديگه نور علي نور ميشه.

۱۳۸۹ تیر ۷, دوشنبه

عشق من و وال مارت جاوداني شد

خدمت شما عرض شود كه چهارشنبه بعد از ظهر رفتم وال مارت و تا ساعت هشت شب orientation (آشنايي با كار و محيط كار)‌ داشتيم و تا ساعت نه و نيم هم پاي كامپيوتر بودم و بعد اومدم خونه. شروع هر شيفت بايد نود دقيقه پاي كامپيوتر بشينيم و يه سري قوانين و آموزشهاي لازم رو از طريق كامپيوتر بگيريم آخر هر قسمت ازمون امتحان گرفته ميشه كه همش هم آسونه هم تفريح مثل بچه ها كه با بازي بهشون چيز ياد ميدن. پنج شنبه و جمعه و ديروز رفتم سر كار نود دقيقه كامپيوتر بعد هم پشت صندوق تا ديروز كنار يه صندوقدار مي ايستادم و يا من اجناس رو اسكن ميكردم اون ميذاشت تو كيسه يا برعكس ولي دو ساعت آخر منو تنها گذاشتن و گفتن همين دور و بر هستيم كارتو بكن كمك خواستي بگو. انقدر مشغول كار ميشم كه نميفهمم چطور ساعت ميگذره. ديروز هشت ساعت و نيم كار داشتم براي اين مدت دو تا استراحت يك ربعي و يك ساعت ناهار يك ساعتي داشتم كه البته ساعت ناهار رو بهمون پرداخت نميكنن ولي يك ربع استراحت رو پولش رو ميدن. تا بريم كارت بزنيم و يه قهوه و يه دستشويي و دوباره كارت بزنيم يك ربع تموم شد تو اين چند روز دو كيلو وزن كم كردم بدون رژيم :))
بعنوان كارمند وال مارت هر خريدي كه بكنم ده درصد بهش تخفيف ميخوره. يه چيز ديگه كه يادم رفت بگم اينه كه استخدام پارت تايم هستم ولي ازشون خواستم بهم ساعت بيشتر بدن گفتن كامپيوتر برنامه ريزي ميكنه ولي عملا ساعت بهم زياد دادن. پارت تايم هفته اي دوازده تا بيست و هفت ساعت ميدن فول تايم بيست و هشت تا چهل ساعت. هفته ديگه من سي و سه ساعت دارم.
براي تابستون دخترم رو كمپ YMCA ثبت نام كردم فردا سه شنبه بيست و نهم جون آخرين روز مدرسه هست و از دوشنبه پنج جولاي كمپ شروع ميشه بابت هر هفته دويست دلار بايد بديم.
ديگه چيزي به ذهنم نميرسه كه براتون بگم. موفق باشيد و سلامت.

۱۳۸۹ تیر ۴, جمعه

اطلاعيه

در اسرع وقت خدمت ميرسم و براتون تعريف ميكنم
خارجيش ميشه ASAP => AS SOON AS POSSIBLE

۱۳۸۹ خرداد ۳۱, دوشنبه

شيريني



تا اين The Godfather همه جا رو روي سرش نذاشته بفرمايين شيريني تر (كيك).

روز موعود فرا رسيد

امروز دوشنبه بيست و يكم جون نميدونم چندم خرداد يا شايد تير ماه ساعت حدود يازده صبح از وال مارت تماس گرفتن و پيغام گذاشتن تماس گرفتم مدير مربوطه نبود براش پيغام گذاشتم سوار دوچرخه شدم و رفتم وال مارت مدير مربوطه رو ديدم گفت چهارشنبه چهار تا هشت شب اورينتيشن دارم سين كارت و شماره حساب بايد ببرم و لباس و كفش مشكي بپوشم. همگي با هم جيغ بكشين چون من استخدام شدم.

۱۳۸۹ خرداد ۲۶, چهارشنبه

G2

جمعه خريدهاي لازم رو انجام داديم و شنبه ساعت دو بيتا اينا اومدن خونمون و تا يازده نگهشون داشتم چون راهشون نزديك نبود و يكشنبه مهمون داشتن يازده رفتن وگرنه بيشتر نگهشون ميداشتم.
يكشنبه رفتيم كندين تاير روغن ماشين رو عوض كرديم دوشنبه همسرم مرخصي گرفته بود ظهر دخترم رو از مدرسه برداشتيم و رفتيم مطب دكتر ابريشمي كه دكتر خانوادگي جديد ما در برلينگتون هست. ساعت چهار بعد از ظهر امتحان رانندگي دادم و قبول شدم آقاي كانادايي كه ازم امتحان گرفت هر چي از رانندگي به ذهنش رسيد ازم امتحان گرفت حتي پارك دوبل و پارك در پاركينگ دنده عقب. بعد از امتحان رفتيم برگر كينگز بعد هم وال مارت نميدونم مدير مربوطه چه بلايي سرش اومده كه همه برنامه هاي هفته پيش رو كنسل كرده و قراره تا چند روز آينده باهام تماس بگيرن. بميرن كه منو كشتن.
سه شنبه بيمه ماشين رو دو نفره كرديم كه منهم بتونم از ماشين استفاده كنم.
امروز چهارشنبه با دخترم رفتيم همسرم رو رسونديم به كارش و بعد دخترم رو گذاشتم مدرسه و از نوفريلز خريد كردم و اومدم خونه. اينجوري يه كم از خونه دور ميشم و كمتر حوصله م سرميره. عصري هم ميرم دنبال همسرم ميارمش.

۱۳۸۹ خرداد ۲۰, پنجشنبه

كلاه برداري تا چه اندازه؟

چند وقت پيش مامانم گفت يكي از دوستان يه دستبند مغناطيسي (magnetic bracelet) سفارش داده به يه شركتي از امريكا براش آوردن چهارصد هزار تومن از وقتي اين دستبند رو دستش كرده فشار خون و قند خون و خلاصه همه چيزش تنظيم شده ببين اونجا قيمتش چقدره اگه ارزونتره برام بخر بفرست يا اگه ايران ارزونتره همينجا بخرم. همسرم گفت من تو داروخانه وال مارت ديدم ولي اين قيمت نبوده خلاصه يه گشتي تو اينترنت زدم ديدم هشتاد دلاريش هست كه تو حراج شده نصف قيمت بعد رفتم وال مارت ديدم از هجده دلار داره تا سي چهل دلار رفتم پيش دكتر داروخانه يه پسر جوون كانادايي بود گفتم اين دستبندها چيكار ميكنه گفت هيچي گفتم من شنيدم فشار و قند خون رو تنظيم ميكنه گفت آره منم شنيدم ولي اينا هيچ كاري نميكنن و فقط تلقينه. گفتم براي اينكه مطمئن بشم از رامين پسر عمه همسرم هم سوال كنم هنوز توضيح نداده گفت همش كلاه برداريه! گفتيم آخه تو داروخانه ميفروشن گفت تو داروخانه خيلي چيزا ميفروشن! ديدم راست ميگه.
حالا ميخوام بگم كه باشه كلاه برداريه ولي اينجا بيست دلار سي دلار نهايتا هفتاد دلاره ولي آخه اين كلاه برداري چرا تو ايران انقدر سنگينه چهارصد هزار تومن ميگيري براي يه دستبند كه چند تا دونه آهنربا توش داره؟ چطوري از گلوت پايين ميره اون پول؟

دو سه روز پيش دوستم گفت يه آقايي تو ايران ادعا كرده كه ظرف بيست و چند جلسه زبان انگليسي ياد ميده عالي و بابتش يك ميليون تومن پول ميگيره!!!!!
آخه يعني چي؟ اولا كه يه همچين چيزي محاله كه تو بيست سي جلسه زبانت عالي بشه. مگه تو هر جلسه چند تا كلمه ميتونه ياد بده؟ بعد مگه فقط كلمه ست؟ گرامر هم هست. زبان ياد گرفتن هم فقط به خود آدم بستگي داره كه بخونه و هر روز مطالعه كنه. خوب اگه هر روز بخونه و پيگير باشه لازم نيست يك ميليون پول بده اگرم نخونه و فقط به كلاس متكي باشه كه كلاس ده ميليوني هم كاري براش نميكنه و همون بهتر كه بياد اينجا تو محيط و بره كلاسهاي مجاني اي اس ال و لينك بشينه كه خيلي بيشتر و بهتر ياد ميگيره.
خلاصه اينكه اين چيزا رو آدم ميشنوه واقعا نميدونه چي بگه جداً تاسف آوره.

اگه يه وقت اشتباه تايپي يا انشايي داشتم ببخشيد آخه هم ليلا فروهر گوش بدي و هم چيز تايپ كني ممكنه اشتباه هم پيش بياد.

۱۳۸۹ خرداد ۱۹, چهارشنبه

هوا روزگار چطوره؟

امروز هوا حسابي بارونيه منم مثل گربه كه از آب بدش مياد از اين همه خيسي و بارون خوشم نمياد. آسمون يه دست سفيد و خاكستري روشنه.
ديروز عصر رفتيم بيرون يه گشتي زديم شام رو بيرون خورديم ماشين رو تو يه پمپ بنزيني اطراف خونمون برديم تو و بيرونش رو تميز كرديم كه دوشنبه من امتحان رانندگي دارم تميز باشه. از هفته پيش كه واتر پمپش رو عوض كرديم بعضي وقتها توي سربالايي با سرعت كم عقربه آبش ميره بالا بعد از چند ثانيه دوباره برميگرده سر جاش ولي اصلا جوش نمياره نميدونيم مشكل چيه اميدوارم كه تا دوشنبه كه من امتحان دارم سالم بمونه بعدش هر چي شد، شد.
من خيلي ميني ون دوست دارم مخصوصا كاروان منتها كاروان ديگه توليد نميشه و هر چي هست گراند كاروانه اين گراند جديدا رو از پشت نگاه ميكني مثل ماشين مرده كشيه همه رنگش رو ديدم تنها رنگش كه از همه قشنگتره همون قرمزشه. شايد از همين گرفتيم البته به شرطي كه من برم سر كار.
تا الان كه از وال مارت خبري نشده انگار شش ماه بايد دنبالشون بدوم تا استخدامم كنن.
از فيلمها و سريالها بگم براتون
سريال پليسي خنده دار و مسخره و پرهيجان هوش سياه رو به روز ديديم تموم شد. آشپزباشي كه خيلي داره كشش ميده خيلي هم تكراري و عين هم شده ماجراهاش ولي من همچنان ميبينم. كلانتر كه هفته پيش تموم شد و همسرم منتظر يه سريال پليسي جديده. فيلم به دنبال خوشبختي رو ديديم بد نبود ولي خيلي خوب هم نبود. تاكسي نارنجي كه مثل فيلم فارسياي قديمي بود (دوزاري). فيلم بي پولي رو جسته گريخته ديدم اي بد نيست. دختر ميليونر رو دانلود كردم ولي هنوز نديدم. ماجراهاي اينترنتي رو هم ديديم اونم تعريفي نداشت. نميدونم چرا تازگيا اينجوري فيلم ميسازن! مگه مجبورن؟ شبها اگه بيدار باشم و يادم بمونه كانال يك ايران رو ميگيرم و برنامه حرف اضافه رو ميبينم ولي ديشب هر چي صبر كردم نشون نداد نميدونم ساعتش عوض شده يا ديگه نشون نميدن!؟

ساديسم

پريشب كانال space يه فيلم خيلي بد نشون داد از ترسناك يه چيزي اونورتر فيلم ساديسمي بگم بهتره. من اصلا از اينجور فيلما خوشم نمياد همسرم داشت همينطور كانال عوض ميكرد رسيد به اين كانال و ديگه كانال رو عوض نكرد نصفه هاي فيلم بود ولي نميدونم اين چه مرضي بود كه ما بايد حتما تا آخرشو ميديديم. آخه آدم يه جوري ميشه كه ميخواد ببينه بالاخره آخرش كي جون سالم به در ميبره يه كم خيالش راحت بشه ولي از بخت بد من ....
اسم فيلم رو يادم نيست فقط ميدونم توش تگزاس داشت. ماجراش هم اين بود كه دو تا پيرمرد و يه پيرزن و يه مرد خيلي گنده تو يه خونه اي وسط جاده يا بيابون زندگي ميكردن و يكي از پيرمردها لباس و ماشين پليس داشت نميدونم قبلا پليس بوده يا دزدي بود (خوب آخه از وسط فيلم ديديم ديگه) بعد اينا مشكل روحي رواني داشتن چند تا دختر و پسر جوون رو گرفته بود برد توي اون خونه و يكي يكيشون رو به طرز فجيعي كشت. اون مرد گنده هه كه از اره برقي استفاده ميكرد. واي واي فيلم كه تموم شد آخرش نوشت كه اين داستان واقعي بوده و از سال هزار و نهصد و شصت و چند تا هفتاد و چند در تگزاس اتفاق افتاده.
وقتي فيلم تموم شد هر دو دستم سرم گردنم درد ميكرد تپش قلب داشتم و بدنم ميلرزيد تا خود صبح نخوابيدم همش ميترسيدم اون يارو گنده هه با اره برقيش بياد سراغمون.
آخه تو كه جنبه نداري چرا ميبيني؟ راستش اين اولين و آخرين باري بود كه يه همچين فيلمي ميديدم. بعد از هر پيام بازرگاني قبل از اينكه ادامه فيلم رو نشون بده كلي هشدار ميداد ولي من مثل اين ساديسميا نشستم به ديدن. همسرم هم يه كم حالش بد شد ولي فقط يه كم بعدش هم گرفت خوابيد و خر و پفي سر داد كه انگار نه انگار فيلم ناجور ديده.
خلاصه جاي باران خالي بود كه عاشق اينجور فيلمهاست شايد هم خودش ديده باشه.

۱۳۸۹ خرداد ۱۸, سه‌شنبه

خليج هميشگي فارس

من نميدونم چرا اين عربهاي ..... ........ شده دست از سر ما برنميدارن!؟
به اين لينك يه سري بزنين لطفا.

اين دو بيت رو از يه جا برداشتم نميدونم از كجا برداشتم!
اي آنكه ديده دوخته اي بر خليج فارس     اين لقمه با شكمبه ي تو سازگار نيست
چونكه درون آب زلالش بدون شك          ماهيست پابرهنه عرب سوسمار نيست

۱۳۸۹ خرداد ۱۷, دوشنبه

تولدم مبارك

يكي دو بار رفتم وال مارت سراغ خانم سوپروايزر و هي پرس و جو كردم و آخرين جوابي كه گرفتم اين بود كه مسئول orientation نبوده و تازه برگشته و تا آخر اين هفته بايد باهام تماس بگيره (ياد اون جوك جهنم افتادم كه يه روز قيرش هست قيفش نيست يه روز قيفش هست قيرش نيست يه روز هر دو تاش هست مسئولش نيست) :)
جمعه بعد از ظهر همسر عزيز تماس گرفت كه برق منطقشون رفته (چيه؟ تو كانادا نميشه برق بره؟) و تا دو سه ساعت ديگه هم نمياد و تعطيلشون كردن داره مياد خونه آخ جون. اومد خونه و البته با دست پر يه دسته گل قشنگ برام گرفته بود آخه شب تولدم بود. با اينكه اصلا حالم خوش نبود و احتياج به استراحت داشتم پيشنهاد كرد كه با بيتا تماس بگيرم اگه هستن بريم خونشون. هيچي ديگه تماس گرفتم و بيتا هم كه ماشالله هميشه در خونه بازه هم خودش هم همسرش مهمان نوازن. قرار شد شام جوجه كباب بخوريم منم يه كم تو فريزر داشتم برداشتيم و همسرم رفت دنبال دخترم از مدرسه آوردش و رفتيم به طرف بيتاخانه ساعت از شش گذشته بود كه رسيديم اونجا و تا ساعت يك و نيم هم اونجا بوديم. خلاصه كلام اينكه خيلي خيلي بهمون خوش گذشت بچه ها كه با هم بازي ميكردن ما چهار تا هم گفتيم و خنديديم و دوستان هنرمند ما برامون سازي زدند و بعد برگشتيم خونمون و اينطوري شد كه شب تولد پرخاطره و به ياد ماندني اي شد برام.
شنبه و يكشنبه هم خونه بوديم و برنام مدرسه ايراني هم كه تموم شد به سلامتي و ديگه نميريم ولي از هفته پيش كه تعطيل شدن هر روز دخترم يك صفحه ديكته رو مي نويسه.
فقط شنبه عصري رفتيم كنار درياچه خواستيم بادبادك هوا كنيم از شانس بد ما يه ذره هم باد نميومد يه سر هم رفتيم وال مارت كه گفتم چي گفتن بهم.
امروز دوشنبه هم دخترم خواب موند نرفت مدرسه ساعت ده بيدار شد گفت منو ببر مدرسه منم گفتم شرمنده شب تا دير وقت نشين تلويزيون نگاه كن زود بخواب كه صبح خواب نموني.
يه چيزي كه يادم رفته بگم راجع به ماشينمونه كه به خرج افتاده و هفته پيش ششصد دلار بي زبون خرجش كرديم و اگه همينجور ادامه پيدا كنه ردش ميكنيم بره.

۱۳۸۹ خرداد ۷, جمعه

لانگ ويكندي كه خيلي لانگ بود

انقدر تنبليم ميشد پست بنويسم كه نگو الانم زوركي نشستم پاش كه اگه ننويسم همه چي يادم ميره. عرضم به حضور انور شما كه ما يه لانگ ويكند داشتيم كه همسر جان دو روز مرخصي هم بهش اضافه كرد و خيلي لانگ شد ويكندمون. دوشنبه تولد هزار سالگي ملكه بود و تعطيل رسمي. روز شنبه كه رفتيم تورنتو مدرسه گفت امروز بچه ها زود تعطيل ميشن دوازده و نيم بياين دنبالشون. ما هم تند تند كارهامونو كرديم و ديگه خريد سوپر خوراك رو با دخترم رفتيم بعدشم زود برگشتيم ولايت اينجا هم يه كم خريد كوچيك و بزرگ داشتيم يه سر IKEA رفتيم و بعد اومديم خونه.
يكشنبه هوا بسيار آفتابي و خوب بود با دوچرخه رفتيم تا درياچه و اومديم خونه وقتي رسيديم خونه ديديم حسابي تو آفتاب سوختيم از آفتاب شل و ول اينجا بعيد بود اينجوري ما رو بسوزونه. خلاصه به مهموناي روز دوشنبه گفتيم دارين مياين با خودتون كلاه و عينك و تجهيزات بيارين كه ميخوايم بريم كنار درياچه نسوزين.
دوشنبه مهمانهاي عزيز گرامي آمدن و ناهار جاتون خالي هم جوجه كباب درست كرديم هم كباب كوبيده. بعد از ظهر پياده رفتيم تا درياچه و برگشتيم و ساعت هفت و نيم هشت شب هم مهمانهامون رفتن.
تا يادم نرفته بگم كه هفته پيش چهارشنبه كه من مصاحبه داشتم شبش دخترم تب كرد چند روز قبلش تب كرده بود و خوب شده بود دوباره تب كرد ساعت دوازده شب بود كه رفتيم بيمارستان و سه يا سه و نيم بود كه از بيمارستان برگشتيم خونه دكتر براش آنتي بيوتيك تجويز كرد همونجا هم دوز اولش رو دادن خورد. هفته قبل دخترم خونه بود و مدرسه نرفت تا سه شنبه همين هفته.
سه شنبه دخترم رو گذاشتيم مدرسه و خودمون رفتيم سراغ خانم دكتر جديد كه پرونده باز كنيم. بعد رفتيم وال مارت براي زين دوچرخه من يه روكش گرفتيم كه يه كم راحت تر باشه همينطور يه لوسيون ضد آفتاب خريديم. هوا خيلي گرم بود اومديم خونه و تو خنكاي خونه ناهار خورديم و خوابيديم. اينجا خدا رو شكر air condition داريم براي همين هواي خونه مثل بهشته يه جوري خنك ميكنه كه آدم بدنش سست ميشه و دوست داره همش بخوابه وقتي هم ميخوابه ديگه دلش نميخواد بلند بشه.
چهارشنبه باز دخترم رو گذاشتيم مدرسه و اينبار با دوچرخه دو تايي رفتيم و يك ساعت و نيم بعد اومديم خونه. حسابي دوچرخه سواري كرديم. اومديم خونه يه دوشي گرفتيم و يه استراحتي كرديم و گفتيم خيلي كالري سوزونديم حيفه رفتيم ناهار مندرين و در حد خفگي خورديم.
روز پنج شنبه همسرم با خوشحالي رفت سر كار آخه ديگه بعد از پنج روز تعطيلي حوصله اش سر رفته بود. همون همكارش كه بهش دوچرخه بيست دلاري فروخته بود ديروز يه rack سه تايي دوچرخه (سه تا دوچرخه رو به ماشين نگه ميداره) هم داد به قيمت ده دلار كه اگه بخوايم از بيرون بخريم بالاي صد دلار قيمتشه.
ديروز (پنج شنبه) بعد از ظهر خوابيدم بعد رفتم دخترم رو از مدرسه آوردم بعد نشستم پاي كامپيوتر ايميلم رو چك كنم ديدم معلمم برام ايميل فرستاده كه سوپروايزر وال مارت باهاش تماس گرفته و راجع به من ازش سوال كرده. حالا كي با خودم تماس ميگيرن خدا ميدونه.

۱۳۸۹ اردیبهشت ۳۰, پنجشنبه

همه راهها به ....... ختم ميشه

اين .................... براي هر كس با يه كلمه پر ميشه و اينجا در كانادا اين ........................ براي من با كلمه وال مارت يا Walmart پر شده.
جمعه دو هفته پيش رفتيم وال مارت براي خريد در ضمن يه سري رزومه هم با خودم برده بودم كه به فروشگاههاي مختلف بدم. رفتم قسمت customer service كه يه فرم استخدام وال مارت رو بگيرم. مشغول پر كردن فرم بودم كه يه خانمي كه سوپروايزر بود اومد سراغم و يه نگاهي به رزومه اين حقير انداخت و چند تا سوال ازم پرسيد و گفت كدوم قسمت ميخواي كار كني گفتم اول صندوق بعدش فرقي نميكنه گفت من تو رو براي صندوق ميخوام و هفته آينده باهات تماس ميگيرم.
هفته پيش از اول تا آخر هفته منتظر شدم خبري از اين خانم نشد كه نشد دوباره جمعه عصري رفتم وال مارت و سراغش رو گرفتم و پيداش كردم گفت سرم خيلي شلوغه ميخواستم امشب باهات تماس بگيرم دوشنبه بيا براي مصاحبه. خلاصه اولين مصاحبه كاري من در كانادا روز دوشنبه هفدهم مي 2010 ساعت يازده صبح بود (همچين ساعت و تاريخ ثبت ميكنم كه انگار مصاحبه تو سازمان ملل بوده). خلاصه كلي استرس و هيجان و ذوق و شوق و ....... داشتم. براي معلمم ايميل فرستادم و جريان رو بهش گفتم اونهم يه سري راهنماييم كرد بعد به باران عزيز ايميل زدم و اونهم خيلي كمكم كرد كه همينجا ازش تشكر ميكنم.
دوشنبه فرارسيد و بنده نيم ساعت قبل از مصاحبه در محل حاضر شدم و خانم سوپروايزر اومد ازم عذرخواهي كرد كه پسرش مريضه و بايد بره از مدرسه برش داره و يه قرار ديگه براي چهارشنبه برام گذاشت ولي مصاحبه اول رو با يه خانم ديگه انجام دادم.
ديروز چهارشنبه ساعت شش بعد از ظهر دومين مصاحبه رو هم انجام دادم و ازم دو تا مدرك شناسايي خواست و معرف هام رو گرفت و يه فرم براي عدم سوء‌ پيشينه پر كردم بهش دادم و گفت جوابش دو هفته ديگه مياد.
چون مصاحبه در مك دونالد انجام ميشد ديدم كه قبل از من يه خانمي مصاحبه داشت اونهم آخر سر همين مراحل رو طي كرد.
حالا نميدونم اين عدم سوء پيشينه و معرف و كارت شناسايي رو از همه ميخوان بعدا بينشون انتخاب ميكنن يا اينا استخدام دارن و چندين نفر رو ميخوان. حالا شما اگه ميدونين بفرمايين مباركه يا نه!

۱۳۸۹ اردیبهشت ۲۸, سه‌شنبه

اختراع اكتشاف ابداع

گفتيم همه نوآوري ميكنن چرا ما نكنيم براي سرگرمي و محض خنده هم كه شده من و همسر جان يك زبان جالب براي خودمون نوآوري كرديم و به اون زبون با همديگه صحبت ميكنيم.
خيلي راحته فقط كافيه آخر هر كلمه (نگ)‌ اضافه كنين. فقط توجه كنين كه زبان رو خراب نكنين بعضي كلمات اين پسوند رو نميگيرن.
(مثلنگ) مثلا: تو كانادانگ كنار هر كليسانگ يه قبرستانگ هم هست.
مثلنگ امروز مامانگم بهم تلفنگ كرد.

اگه خوشتون نيومد يا براي شما لوس و بيمزه بود اشكالي نداره ما كه خيلي اين زبون رو دوست داريم.

خوش باشينگ

۱۳۸۹ اردیبهشت ۲۴, جمعه

مزرعه

من و همسرم و دخترم نفري يه مزرعه داريم. اگه شما هم دوست داشته باشين ميتونين يه دونه براي خودتون تهيه كنين. فقط مواظب باشين كه بهش معتاد نشين كه مثل من از كار و زندگي ميفتين.
موفق باشين

۱۳۸۹ اردیبهشت ۲۲, چهارشنبه

اه اه

يك هواي زشتيه كه نگو!
هوا يه كم سرده بارونيه كاملا ابريه اصلا خيلي بي ريخته اه اه
هفته پيش رفتيم وال مارت رفتم يه فرم گرفتم براي استخدام همونجا پر كردم اتفاقا سوپروايزر هم اونجا بود رزومه منو ديد و گفت تو رو براي cashier ميخوام و هفته ديگه بهت زنگ ميزنم. امروز چهارشنبه هست و از تلفن خبري نيست.
شنبه رفتيم تورنتو دخترم رو گذاشتيم مدرسه و رفتيم حراج ليزا. خوب بود بد نبود من و همسرم عطر خريديم براي مادر و خواهرم هم يه كم لوازم آرايش گرفتم كه سفارش داده بودن.
بعد از ظهر با معلم رانندگي قرار داشتم يك ساعت تمرين اونم در منطقه شلوغ و پر ترافيك ريچموند هيل اتفاقا هوا هم باروني بود. اين آقا از اول تا آخر هي از ايرانيا بد گفت و گفت و گفت ميخواستم بهش بگم تو كه انقدر از ايرانيا بد ميگي كه خرج زندگيت از همين ايرانياست وگرنه يه غير ايراني كه نمياد با تو تعليم رانندگي. راجع به بي فرهنگي ايرانيا ميگفت يه دفعه يه ماشين از كنارم رد شد و يه بوق طولاني براي من زد چون من داشتم طبق سرعت تابلو ميرفتم نه تندتر اين آقاي معلم رانندگي با فرهنگ از اون طرف آويزون شد اين طرف و دستش رو گذاشت روي بوق و جواب اون ماشين رو داد!!! معني فرهنگ رو هم فهميديم.
خانم و آقاي عزيز شما كه ادعا ميكني صد ساله داري كانادا زندگي ميكني و همه چي تمومي لطفا به فرويومال نگو فوريومال اوني كه شما ميگي ماه فوريه هست و اين يكي فرويومال Fairview Mall اين آقاي معلم با فرهنگ كه ادعا ميكرد پانزده ساله اينجا زندگي ميكنه هم همينطوري تلفظ ميكرد اصلا من به اين كلمه آلرژي پيدا كردم.
يكشنبه رفتيم وال مارت براي خريد يه سر رفتيم فيوچرشاپ براي تعمير كامپيوترمون كه خدا رو شكر مشكلي نداشت و سريع مشكلش حل شد.
از وال مارت يه پرينتر رنگي مارك اچ پي خريديم كه اسكنر و كپي هم داره به قيمت چهل دلار. البته من خودم فقط پرينتر ليزري رو قبول دارم ولي براي منزل همين كافيه يه وقت يه رزومه اي بخوايم پرينت بگيريم و از اينجور كارا. من در اصل اين پرينتر رو براي درسهاي فارسي دخترم ميخواستم چون هميشه با جنگ و جدال مشق مينويسه ولي وقتي براش تايپ كردم و رنگي رنگيش كردم و چند تا شكل كارتوني گوشه كنارش گذاشتم حسابي خوشش اومد و بدون چك و چونه نوشت. منهم احساس پيروزي كردم.

۱۳۸۹ اردیبهشت ۱۵, چهارشنبه

MRI

راستی یادم رفت بگم شنبه رفتم مطب دکتر برای جواب ام آر آی دکتر گفت که هیچ مشکلی نداری و همه چیز خوبه. تازه داشتم برای همسرم دنبال یه زوج مناسب میگشتم که اگه من از دنیا رفتم همسرم بلاتکلیف نباشه. انگار طفلکی قسمتش نبود از دست من خلاص بشه.
دوشنبه هم با وجود درد شدید در قسمت تحتانی باز هم رفتیم دوچرخه سواری ولی هر پایی که میزدم میگفتم آخ حالا یه بالشتک برای روی زین دوختم که راحت باشم. شاید امروز بریم.
داداش دیروژم آتیش روشن کردیم کباب چنجه درشت کردیم جاتون خالی.
دیروز و امروز کلاس نرفتم یه کم تو خونه کار دارم که باید انجام بدم.
هوا حسابی گرم و خوب شده با یه نسیم گاهی باد خنک که خیلی گرما اذیتت نکنه.
شنبه پیش ما نرفتیم تورنتو این شنبه هم که معلم رانندگیم گرفتار بود نمیتونست بهم تعلیم بده انشالله شنبه ای که در راهه یک ساعت تعلیمم رو برم و بعدش برم امتحان بدم.
حراج Lisa's Cosmetic از اول می شروع شده و تا هفدهم ادامه داره. من که پارسال نرفتم چون اصلا بلد نبودم کجاست ماه نوامبر هم نرفتم چون یادم نیست چرا نرفتم. ولی این شنبه خدا بخواد یه سر میریم چون عطرم داره تموم میشه و من بدون عطر خواهم مرد.

۱۳۸۹ اردیبهشت ۱۴, سه‌شنبه

به روز میشویم

حالا که نگاه میکنم میبینم چقدر به روز نیستم. خودم نه ها وبلاگم. اصلا دیگه یادم نیست چی به چی بود.
یه کافه second cup داریم پایین خیابون Brant روبروی دریاچه هر سه شنبه از ساعت هشت شب موزیک زنده داره. اون دو هفته پیش ما رفتیم دو سه نفر اومدن و گیتار زدن و آواز خوندن ما هم مثل بقیه رفتیم نشستیم قهوه خوردیم و از موزیک زنده لذت بردیم. هفته پیش از مدرسه برای دخترم یه پاکت اومد توش یه کارت تبریک بود و معلمش ازش تشکر کرده بود که بعنوان student of the week کارش رو خوب انجام داده و کلی تشویقش کرده بود. من بیشتر از دخترم ذوق کردم.
دیگه از هفته پیش و هفته قبلش چیزی یادم نمیاد فقط شنبه گذشته چون دخترم و همسرم سرما خورده بودن نرفتیم تورنتو و درس ث رو خودم بهش یاد دادم. ولی همون شنبه از صبح رفتیم Dollarama , Canadian Tire , Zellers , Wal Mart
باز بیشتر به این نتیجه رسیدم که وال مارت از همه فروشگاهها قیمتهاش مناسب تره. از یه دلاری یه جفت راکت بدمینتون و یه بسته توپش و یک جفت بادبادک خریدیم که در موقع مقتضی بریم بازی کنیم.
از وقتی که از ایرانیها منقل خریدیم دیگه بساط کبابمون به راهه. واسه خودم یه پا منقلی شدم رفت پی کارش. داداش همش پای منقلم. سه سوته برات آتیش درست میکنم کیف کنی.
جاتون خالی یک کباب کوبیده و کباب چنجه ای درست کردیم که نگو و نپرس.
همین جمعه که گذشت رفتیم Canadian Tire و یه دوچرخه صد دلاری برای من خریدیم مطمئن نبودم که بتونم سوار بشم آخه از بچگی سوار نشده بودم مسئول قسمت دوچرخه ها بهم گفت برو تو حیاط پشت فروشگاه امتحان کن منم که باهوش smart نابغه سریع دو تا پا زدم یاد گرفتم دیگه خریدیمش. یه چند کشوی پلاستیکی خریدم دو تا کشوی بزرگ و چهار تا کوچیک داره. بهش حراج خورده بود به قیمت بیست دلار. برای خرت و پرت و خرده ریز آشپزخونه خیلی خوبه. سه تا میز پلاستیکی کوچیک خریدیم برای توی بالکن که جلوی هر صندلی یکی بذاریم.
شنبه از سوپر خوراک یه دست دل و جگر خریدم پنج دلار یکشنبه ناهار جاتون خالی کبابش کردیم و توی بالکن خوردیم. گوجه سبز خوبی هم داشت پوندی پنج یا شش دلار یه کم نوبرونه خریدیم.
یکشنبه هم که بعد از صبحانه رفتیم دوچرخه سواری تا کنار دریاچه تو پارک کنار دریاچه یه کم استراحت کردیم دخترم اونجا بازی کرد و دوباره پا زدیم برگشتیم تا second cup یه قهوه خوردیم و اومدیم خونه ناهار دل و جگر خوردیم و بعد از ظهر خوابیدیم.

هر روز میگم خدایا شکرت به خاطر همه چیز.

۱۳۸۹ اردیبهشت ۱۲, یکشنبه

دوچرخه سیبیل بابات میچرخه

گفتم این پست کوتاه رو بذارم و یه خبری از خودم بدم تا عکسمو تو روزنامه ها ننداختن تو صفحه گمشده ها تا بعد بیام و مفصل یه پست بنویسم.
همینقدر بگم که حالم خوبه. جمعه دوچرخه دار شدم امروز یکشنبه هم سه تایی رفتیم دوچرخه سواری حالا هم همه بدنم درد میکنه مخصوصا نشیمنگاهم.
اینجا از هر ده تا آدمی که تو خیابون میبینی پنج تاشون دوچرخه سوارن امروز هم که تا دریاچه رفتیم و برگشتیم کلی دوچرخه سوار دیدیم. کاش این فرهنگ دوچرخه سواری تو مملکت ما هم جا بیفته. خانمها رو نمیدونم میتونن دوچرخه سواری کنن یا نه؟ ولی آقایون که اجازه دوچرخه سواری دارن هم حتی سوار دوچرخه نمیشن. همه عادت کردن حتی برای مسیرهای کوتاه هم با ماشین برن و بیان. به خدا خیلی خوبه هم برای سلامتی خودتون هم برای جلوگیری از آلودگی بیشتر هوا.
*
*
*
خواستم یه مطلب رو اینجا اضافه کنم اینکه منظور من از اینجا کانادا نبود و شهر برلینگتون بود چون خانم یا آقای

((مخلوج گفت...


از هر 10 نفر 5 تا؟؟؟؟؟ کجای کانادا همچین چیزی بوده که ما ندیدیم؟ ))

حالا من که آمار دقیق نگرفتم شاید بهتر بود مینوشتم حدودا از هر ده نفر پنج نفر یا از کلمه اکثرا استفاده میکردم ولی واقعا به چشم من اینجا از هر ده نفر چهار پنج نفر در حال دوچرخه سواری هستن. خیلی ملا لغتی نباشین مهم اینه که این ملت به سلامتی اهمیت میدن حتی اگر از هر ده نفر یک نفر دوچرخه سواری کنن بهتر از مملکت خودمونه که از هر صد نفر حتی یک نفر هم دوچرخه سوار نمیشه.

۱۳۸۹ فروردین ۳۱, سه‌شنبه

student of the week

دیروز با معلمم یا بهتر بگم معلمی که مشاور شغلیمون هم هست قرار داشتم. اینجور که پیداست هفته ای یکبار باید برم دفترش. از اونجایی که تصمیم گرفتم برم سر کار و مهم نیست چه کاری باشه فقط کار باشه ازش خواستم که کمک کنه یه رزومه برای cashier تهیه کنم و اونم زحمتش رو برام کشید حالا میخوام این رزومه رو به چند فروشگاه مختلف بدم تا یه کار نیمه وقت یا تمام وقت برای خودم پیدا کنم. کلاس ای اس ال رو هم از امروز شروع کردم ساعت هشت و نیم تا دوازده و نیم خوبه جالبه هم سرم گرم میشه هم یه چیزی یاد میگیرم هم اینکه امروز یه دوست ایرانی دیگه پیدا کردم.
برای شغل settlement worker باید یه دوره job placement بگذرونم که فعلا اونجایی که میخواستم برم همه جاهاش پره و باید صبر کنم شاید اواخر تابستون جا باز بشه و من بتونم دوره ام رو بگذرونم ولی تا اون موقع یه کار دم دستی داشته باشم که تو خونه نمونم و به افسردگی سپری نکنم خوبه.
هوا حسابی گرم و خوب شده امیدوارم همینجور بمونه و دوباره سرد نشه. دیروز مدرسه دخترم که تعطیل شد یک ساعت تو حیاط مدرسه موندیم تا با دوستاش بازی کنه.
میگم امسال عزرائیل حسابی فعال شده. خدا رحمتش کنه نادره خیرآبادی هم به رحمت خدا رفت. من خیلی خیلی دوستش داشتم.
از دیروز از دست دخترم بیچاره شدیم آخه student of the week شده پدر مارو درآورده. هر هفته تو کلاسشون یکی از بچه ها انتخاب میشه که یه کارای خاصی رو تو کلاس برای معلم انجام میده. خیلی هم براشون مهمه. مثلا به ماهی های تو کلاس باید غذا بده. وقتی بچه ها صف میبندن اول صف میایسته. وقتی معلم برای بچه ها کتاب میخونه همه روی زمین میشینن ولی اون روی rocking chair میشینه. خلاصه به قول دخترم student of the week یه عالمه special things انجام میده. خوش به حالشون چه چیزایی براشون مهمه تو زندگی. حالا چرا بیچارمون کرده؟ چون هی میگه من student of the weekام هر چی من میگم باید گوش کنین.
book club داشتن که امروز آخرین روزش بود باید صد تا کتاب میخوندن و تو یه فرم که قبلا داده بودن اسم کتابها رو مینوشتیم یکی یه stick چوبی که بالاش ستاره داره مثل مال فرشته ها براشون درست کردن هر پنج تا کتابی که بخونن یه سنگ رنگی روی این stick میچسبونن تا صد تا کتاب تموم بشه خلاصه این چند شب اخیر ما در سایت raz-kids مشغول کتاب خوندن بودیم تا یازده یازده و نیم شب تا بالاخره دیشب صد تا کتابش تموم شد. حالا حتما امروز فردا استیکش رو میاره.
(شرمنده که انقدر انگلیسی نوشتم حرفهای دخترم رو که میخواستم عین خودش بگم برای همین نصف فارسی نصف انگلیسی شد بقیه رو هم میخوام دقیقا کلمه ای که اینجا به کار میبرن رو بگم برای همین این پست پر از کلمات انگلیسی شد شما به دل نگیرین).

۱۳۸۹ فروردین ۲۹, یکشنبه

تعلیم رانندگی

شنبه رفتیم تورنتو هوا هم سرد بود هم خوب بود هم باد داشت هم یه نمه بارون داشت. یه کوچولو رفتیم فرویومال به قول خیلی ایرانیهای .... فوریومال. قهوه مک دونالد (مک دانلد) به قول بعضی ها مگ دونال خوردیم و یه سر رفتیم پینات پلازا به قول بعضی ها پیناپلازا. بعد رفتیم پلازای ایرانیا با معلم رانندگی قرار داشتم یک ساعت تعلیم رانندگی رفتیم گفت یک ساعت دیگه لازم دارم بابت یک ساعت سی دلار هم پول دادم. شنبه دیگه هم یک ساعت برم تعلیم میرم امتحان میدم.
بعد رفتیم سوپر خوراک خرید هفتگیمون رو کردیم و ناهار خوردیم و رفتیم دنبال دخترم و اومدیم خونه.
امروز یکشنبه هوا آفتابی و خوب بود خیلی گرم نبود و باد داشت ولی آفتابش حسابی گرم بود. صبح رفتیم یه فروشگاهی حراج زده بود یه دوری زدیم چیز قابل توجه و خوبی ندیدیم یکی دو تا تیکه چیز کوچیک خریدیم. بعد رفتیم IKEA اونم یه دور کوچیک زدیم دیدیم خبری نیست و دخترم گرسنه شده و داریم وسوسه میشیم بریم غذای مزخرف بیرون رو بخوریم که سریع سوار ماشین شدیم و اومدیم خونه. خیلی سریع سبزی پلو با ماهی درست کردم و یه ظرف سالاد و سیر ترشی فراوون خوردیم و غذا که تموم شد بدون معطلی خوابیدیم. خداییش هیچی غذای خونه نمیشه و هیچ غذایی غذای ایرانی نمیشه. الان ساعت شش بعد از ظهره یک ربع پیش همسرم با دوچرخه مارک پژوی بیست دلاریش رفت دوچرخه سواری دخترم تازه بیدار شده و میخواد بره ژله درست کنه منم که دارم وبلاگم رو به روز میکنم.

۱۳۸۹ فروردین ۲۷, جمعه

به دنبال کار

شنبه گذشته که رفتیم تورنتو خیلی تو فرویومال ننشستیم. خرید داشتیم و کارهای دیگه تازه باید میرفتیم در خونه حسابدارمون یه برگه ای رو امضا میکردیم. ناهار رو هم همون طرفای ریچموندهیل خوردیم یه سوپر به اسم دریانی که یه قسمتش رو کرده رستوران. بسیار تمیز و شیک و مرتب تو بشقاب چینی قشنگ غذا رو میکشه با قاشق و چنگال و کارد تقدیم میکنه. غذاش هم خوبه قیمتش هم خوبه.
دوشنبه حال خوشی نداشتم و کلاس نرفتم سه شنبه که وقت ام آر آی داشتم و رفتم بیمارستان رفتنی با تاکسی رفتم ولی برگشتنی هوا خیلی خوب بود پیاده برگشتم. چهارشنبه هم آخرین روز کلاس بود و منم صبح زود پا شدم کتلت درست کردم بردم کلاس هر کس یه غذایی آورده بود. از کتلت من خیلی خوششون اومد معلممون که بقیه کتلت ها رو کشید تو ظرف که ببره خونشون.
خلاصه چهارشنبه فارغ التحصیل شدیم و مدرک دکترامون رو بهمون دادن.
پنج شنبه دخترم رو گذاشتم مدرسه و پیاده رفتم تا لب دریاچه چند دقیقه ای لب دریاچه رو نیمکت نشستم و دوباره پیاده برگشتم خونه. یه سر رفتم کلاس ای اس ال که پایین خونمونه دوباره ثبت نام کردم یعنی ثبت نام نکردم فقط به جای شبها، صبحها میرم کلاس از بیکاری و تو خونه نشستن بهتره.
قرار بود برام یه job placement درست بشه که نشد باید بشینم و رزومه پراکنی کنم تا یه کاری چیزی پیدا کنم.
امروز (جمعه) هوا یه جوری بود با اینکه گرم بود ولی آفتاب درست و حسابی نداشت برای همین پیاده روی نرفتم.
امروز همسرم از همکارش یه دوچرخه مارک پژو خرید بیست دلار :) هنوز نیومده خونه ببینم دوچرخه ش چه شکلیه. چه شکلیه؟ خوب دوچرخست دیگه!
ببین چقدر پیشرفت کردم که دیروز بعد از ظهر یه ساعت خوابیدم خواب به زبان انگلیسی دیدم.
راستی یه خبر خوب دوستم که تابستون اومده کانادا امتحان تافل داد صد شد حالا هم از دانشگاه تورنتو پذیرش گرفته از سپتامبر هم میره دانشگاه.

۱۳۸۹ فروردین ۲۰, جمعه

ساس نه ساسی مانکن

هوای اینجا دوباره سرد شد البته هی سرد میشه هی گرم میشه آفتاب میشه بارون میاد خلاصه این هوا خل و چلیه واسه خودش ما هم دیگه عادت کردیم.
تا چهارشنبه کلاسمون تموم میشه دیگه زیادی طولانی و خسته کننده شده بود. این اواخر منم واسه خودم هی غیبت میکنم. امروز هم نرفتم کلاس نه از سر تنبلی، به خاطر کمر درد شدید حتی صبح نتونستم دخترم رو ببرم مدرسه فقط روی تشک برقی خوابیدم همسر عزیزم زحمت کشید و دخترم رو برد مدرسه. ولی بعد از ظهر بهتر بودم و خودم رفتم دنبال دخترم.
داشتم برای group presentation روز دوشنبه حاضر میشدم که یکی از بچه های گروه برام ایمیل زد که برنامه کنسل شده برو از آخر هفته ت لذت ببر. انقدر خوشحال شدم که حد نداشت.
روز سه شنبه وقت ام آر آی دارم برای کیست سرم. دو سه روز پیش رفتم آزمایشگاه بیمارستان برای آزمایش خون قبل از ام آرآی رفتنی همسرم منو رسوند برگشتنی اتوبوس نیومد مجبور شدم نیم ساعت زیر بارون از بیمارستان تا مدرسه دخترم پیاده برم تازه یک ربع هم دیر رسیدم.
دیروز تو کلاس مصاحبه الکی داشتیم باید لباس مناسب برای اینترویو میپوشیدیم و حاضر و آماده انگار که رفتیم مصاحبه واقعی. هر کدوم یه اشکالایی داشتیم ولی روی هم رفته بد نبودیم.
دیروز پنجشنبه از اداره پلیس جواب اومد ولی توش نوشته بود پلیس تورنتو باهاشون تماس نگرفته بوده.
(امروز پنجمین روزیه که رژیم دارم حدودا دو کیلو وزن کم کردم.)
داشتم به دوستم میگفتم چند روز پیش یه چرخ خیاطی سینگر قدیمی تو پارکینگ پیدا کردم بیچاره کار میکنه براش روغن و سوزن اضافه خریدیم، که دوستم گفت خیلی مواظب باش .....
حالا من میگم چرا. گفت که یکی از دوستانش از همسایه شون که اسباب کشی میکرده یه کمد چوبی نو و تمیز گرفته آورده خونه بعد از یه مدت کوتاهی همه خونشون پر از ساس شده بوده هیچ جوری هم از بین نمیره مجبور شده بودن همه زندگیشون حتی لباساشونو بریزن دور و از اول همه چی بخرن. خیلی مواظب باشین اینجا ساس زیاد داره. وقتی دوستم اینو گفت گفتم خدا رو شکر این کتابخونه ای که اینجا پیدا کردیم آوردیم بالا ساس نداشت.

۱۳۸۹ فروردین ۱۶, دوشنبه

هوا داره گرم میشه

جمعه گذشته خونه دوستم مهمان بودیم از LCBO یه بطری بی ادبی خریدیم و رفتیم خونشون میخواستیم ساعت ده ده و نیم برگردیم ولی خیلی وقت بود همدیگرو ندیده بودیم و گرم صحبت و شام و بعدشم ورق بازی شدیم و تا به خودمون اومدیم ساعت شد دوازده. متاسفانه فرداش دیر از خواب بیدار شدیم و نتونستیم بریم تورنتو و خودم درس تشدید رو به دخترم یاد دادم و مشقش رو نوشت. اون کامپیوترمون چند روزه که به اینترنت وصل نمیشه همه جور بلایی سرش آوردیم همه فایلهای مهم رو منتقل کردیم تو این یکی کامپیوتر که دوستم بهمون داده بود و اون یکی رو فورمت کردیم ولی درست نشد که نشد حالا باید ببریم بدیم درستش کنن خوشبختانه گارانتی داره و مشکلی نیست.
هفته گذشته فقط دوشنبه و سه شنبه رفتم کلاس بعدش مریض شدم و گلودرد وحشتناکی گرفتم و از ترسم که دوباره گوشهام عفونت نکنه و سرگیجه نگیرم آنتی بیوتیک رو شروع کردم و روز جمعه که مصادف با سیزده به در بود اینجا هم تعطیل رسمی بود بمناسبت Good Friday ما تا بعد از ظهر خونه بودیم چون هنوز یه کم حالم بد بود بعد از ظهر بهتر شدم رفتیم طرف نیاگارا از طرف Niagara-on-the-Lake رفتیم یه جا توقف کردیم پتو پهن کردیم و نشستیم و دیدم چند تا سبزه تو آب هست داشتم دنبال ایرانی میگشتم که یه آقای مسنی با خانواده ش نزدیک ما نشسته بودن گفت ما هم ایرانی هستیم ما هم همونجا سبزمونو انداختیم تو آب. یک ساعتی اونجا بودیم و راه افتادیم طرف آبشار ولی دیگه پیاده نشدیم و فقط از کنار آبشار رد شدیم بعد از آبشار یه یه پارک رسیدیم شلوغ اونجا هم پارک کردیم پیاده شدیم یه کم راه بریم دیدیم به به پر از ایرانیه گله به گله بساط منقل و کباب پهن بود یه طرف دیگه دیدیم خانمها تو چمن دارن وسطی بازی میکنن آقایون فوتبال. سیزده به در خیلی خوبی بود بهمون خیلی خوش گذشت دیگه غروب برگشتیم خونه.
شنبه رفتیم تورنتو یه مقدار خرید خرده ریز داشتم که انجام دادم و در خونه حسابدارمون رفتیم مدارک رو برای مالیات سال قبل تحویل دادیم. مدرسه دخترم که تعطیل شد رفتیم عادل کباب غذا خوردیم از سوپر خوراک خرید کردیم یه منقل بزرگ هم خریدیم. کنار سوپر خوراک یه پارک هست رفتیم اونجا نشستیم دخترم بازی کنه یه چای هم خوردیم و برگشتیم خونمون.
روز یکشنبه از خونه بیرون نرفتیم. امروز دوشنبه هم easter day هست و تعطیل و من نمیدونستم چون پارسال اینموقع من ایران بودم هفته قبل هم که کلاس نرفتم روز یکشنبه یکی از همکلاسیهام باهام تماس گرفت و اون بهم گفت که امروز تعطیله حسابی غافلگیر شدم و کلی ذوق کردم.
هفته گذشته یه جایی نزدیک خونمون رفتیم هم رستورانه هم بار بیرون هم patio داره اول نشستیم بیرون من سردم شد رفتیم داخل جاتون خالی نوشیدنی بی ادبی خوردیم با بال مرغ و سالاد.
تقریبا یک هفته ای میشه که هوا خوب شده و داره رو به گرمی میره دیگه از این به بعد میشه پیاده رفت تا لب دریاچه و قدم زد.

۱۳۸۹ فروردین ۶, جمعه

بشقاب سلامتی

بعد از تبریک سال نو خواستم از همه دوستانی که تو پست قبلی زحمت کشیدن و تبریک گفتن و از همه دوستانی که برام ایمیل فرستادن و سال نو رو تبریک گفتن تشکر کنم. امیدوارم امسال سال بسیار خوبی برای همه باشه اول از همه براتون آرزوی سلامتی و تندرستی میکنم بعد شادی و آرامش آخر سر هم ثروت.
سوال کرده بودین این سبزه رو از کجا آوردم این سبزه رو از بازارچه نوروزی ایرانیها خریده بودیم. من هیچوقت سبزه سبز نمیکنم.
از هفته پیش بگم که غروب با همسرم رفتیم (خیابون) Walkers Line اداره پلیس برای درخواست عدم سوء پیشینه برای کار والنتیر گفتن جوابش بین دو تا چهار هفته حاضر میشه و میفرستن برام. 
هفته گذشته دو تا کار مفید انجام دادم یکی همون گواهینامه رانندگیم بود که گرفتم یکی هم همین عدم سوء پیشینه. 
کلاسهامون تا دو هفته دیگه تموم میشه یه کم طولانی شد و منم راستش خسته شدم از چهارشنبه کلاس نرفتم. چهارشنبه وقت دکتر غدد داشتم برای تیروئیدم که باید میرفتم تورنتو ساعت هفت و نیم صبح از خونه رفتم بیرون با اتوبوس تا ایستگاه Go رفتم از اونجا سوار قطار شدم تا تورنتو ایستگاه Union رفتم اونجا سوار مترو شدم تا ایستگاه فینچ رفتم اونجا هم سوار اتوبوس شدم تا مطب دکتر رفتم و ساعت ده و نیم رسیدم مطب دکتر. من نفر سوم بودم و خانم دکتر گویا تو بیمارستان یه جلسه ای داشتن و دیر رسیدن به مطب و کلی بابت تأخیرشون عذرخواهی کردن دقیقا عین دکترهای تهران که ساعتها معطل میشیم و کلی هم ازمون عذرخواهی میکنن هااا. 
خلاصه خانم دکتر که یه خانم جوون و خوش تیپی هم بود و دو تا خانم ایرانی تو اتاق انتظار کلی از کار و سواد ایشون تعریف کردن، منو ویزیت کردن و خدا رو شکر گفتن هیچ گره ای وجود نداره و فقط یه کم بزرگه برام آزمایش خون نوشت که جوابش حاضر شد تلفنی بهم میگه که دارویی که میخورم رو کم کنم یا زیاد و دیگه لازم نیست دوباره برم مطبش.
در ضمن بهم گفتن که باید پنج روز در هفته روزی سی دقیقه پیاده روی کنم و روش زندگیم رو عوض کنم. یه بشقاب معروف هم این دکترها دارن که بشقاب رو بهم نشون داد و گفت باید اینجوری غذا بخوری.
ساعت دوازده بود که از مطب دکتر اومدم بیرون و دوباره همون راه رو باید برمیگشتم ساعت یک ربع به سه رسیدم به برلینگتون و چون هوا خیلی خوب بود و منم تازه از مطب دکتر اومده بودم و حرفهاش روی من تأثیر گذاشته بود و جوگیر شده بودم تا مدرسه دخترم پیاده رفتم سر راه از وال مارت هم برای خودم قرص آهن گرفتم. 
دیروز (پنج شنبه) سه تامون دیر از خواب بیدار شدیم البته همسرم صبح با رئیسش تماس گرفت و اطلاع داد که دیر میره سر کار. ساعت ده همسرم رفت سر کار ساعت ده و نیم دخترم رو گذاشتم مدرسه و خودم پیاده رفتم تا وال مارت و کلی برای خودم اون تو چرخیدم و چند تا تیکه لباس برای خودم و دخترم خریدم و از مک دونالد هم یه قهوه گرفتم خوردم و ساعت یک و نیم اومدم خونه. 
امشب قراره بریم خونه یکی از دوستانم عید دیدنی. امسال ما هیچ جا نرفتیم برای عید دیدنی دیگه از تورنتو دور شدیم و کی حال داره اینهمه راه بره تا تورنتو برای عید دیدنی.

۱۳۸۸ اسفند ۲۸, جمعه

پیشاپیش سال نو، فرا رسیدن بهار و نوروز باستانی رو خدمت همه تبریک میگم. امیدوارم سالی توأم با سلامتی، شادی و آرامش پیش رو داشته باشید. 
اینم اولین سفره هفت سین کوچیک ما در نوروز 1388

۱۳۸۸ اسفند ۲۷, پنجشنبه

دیدی گرفتمت

یعنی انقدر من میترسیدم، همش الکی بود. یعنی بچه بازی بود. یعنی نمیدونم چرا بعد دو سال دنبالش رفتم. یعنی حالا که تموم شده خندم میگیره که چرا انقدر میترسیدم. خوب اینم یه جور مرضه دیگه بیخودی بترسی. بهش میگن فوبیا. من با این سن و سالم فوبیای امتحان دارم. اسم امتحان که میاد چهار ستون بدنم میلرزه. یکی نیست بگه از این هیکلت خجالت نمیکشی از چهار تا تست ساده میترسی. 
دیشب این سایت رو پیدا کردم و نشستم چند بار تست زدم امروز صبح هم دو سه بار امتحان کردم و رفتم امتحان G1 رو دادم تموم شد رفت پی کارش. خیلی معطل شدم از اینجا در خونه که کلی منتظر اتوبوس شدم تا اومد تا اونجا که بیست و پنج نفر قبل از من تو نوبت بودن. بعد که نوبتم شد مسئول مربوطه نمیدونم گیج بود منگ بود شایدم ملنگ بود یه جور بدی برام توضیح داد که اصلا قاطی کردم گفتم تا یک ربع دیگه برمیگردم با همسرم تماس گرفتم و موضوع برام روشن شد و برگشتم. گواهینامه ایرانیم رو تو تورنتو دادم ترجمه کردن چون من ده سال سابقه رانندگی دارم میتونستم از سفارت یه تائیدیه بگیرم که ده سال سابقه رانندگی دارم دیگه لازم نبود امتحان G1 , G2 بدم و فقط امتحان G رو میدادم. تو ترجمه نوشته ده سال ولی باید مورد تائید سفارت باشه. تائیدیه از سفارت گرفتن هم کلی درد سر داره برای همین اگه فقط با ترجمه میخواستم اقدام کنم به جای ده سال برام یک سال سابقه رانندگی منظور میکردن. اینم مشکلی نبود مشکل اینجا بود که این خانمه خیلی بد برام توضیح داد طوری که فکر کردم قوانین عوض شده میگفت بعد از امتحان کتبی باید امتحان شهر جی وان بدی بعد نمیتونی تنها بشینی رانندگی کنی بعد از یک سال میتونی امتحان جی تو بدی بعد از یکسال میتونی امتحان جی بدی و اینطوری میشد سه تا امتحان شهر. بعد که با همسرم تلفنی صحبت کردم و برگشتم خوشبختانه وقت ناهاره خانمه شد و همکارش گفت این پرونده رو من انجام میدم. یه فرم پر کردم همونجا بینایی سنجی انجام دادم یه عکس ازم گرفت و دو تا برگه داد بهم رفتم تو یه اتاقی همونجا نشستم به تست زدن. یه برگه پشت و رو سوال بود یه برگه پشت و رو علائم رانندگی بود. یک ربع یا بیست دقیقه طول کشید تا تستها رو زدم یه چند دقیقه ای منتظر شدم تا جوابش حاضر شد و خانمه گفت قبولی. گواهینامه جی وان موقت بهم داد تا اصلیش با پست تا دو سه هفته دیگه بیاد در خونه. برای امتحان شهر هم آنلاین یه وقت میگیرم میرم امتحان میدم قال قضیه کنده بشه. 
همسرم گفت خوشحالی؟ ذوق کردی؟ گفتم نه چه ذوقی کلی به خودم بد و بیراه گفتم که امتحان به این آسونی رو چرا دو سال پشت گوش انداختم. 

از سه شنبه بگم که رفتیم تورنتو و ساعت از هفت گذشته بود رسیدیم میدون مل لستمن و هنوز خیلی شلوغ نشده بود سمت چپ میدون سکو برای نشستن بود میخواستیم دنبال جا بگردیم که دیدم یه خانمی هی دست تکون میده فکر کردم با یکی دیگست باز رفتم جلوتر دیدم هی اشاره میکنه هی دست تکون میده پشت سرم رو نگاه کردم دیدم انگار این خانمه با منه خلاصه با تعجب رفتم نزدیک چون اصلا نمیشناختمش خانمه گفت من لاله ام تازه شناختمش خلاصه سلام و علیکی کردیم و کنارشون جا نبود نشستیم رو پله کنار سکوشون. یهو یکی از دوستانم که چندین ماه بود ندیده بودمش اومد جلو سلام و احوالپرسی و گفت کنار ما جا هست بیاین اونجا خلاصه با لاله خداحافظی کردیم و رفتیم پیش این دوستم تا ساعت ده و نیم اونجا بودیم و دیگه هوا سرد شده بود و ما هم خسته رفتم با لاله خداحافظی کردم و رفتیم سوپر خوراک یه کم خرید داشتم بعد راه افتادیم سمت خونه و ساعت دوازده و نیم رسیدیم خونه.

۱۳۸۸ اسفند ۲۴, دوشنبه

همیشه یک اولینی وجود داره

روز چهارشنبه همه کلاس تو یه مراسمی شرکت کردیم که از طرف منطقه هالتون برگزار شده بود و میتونستیم مشکلاتمون رو به عنوان مهاجر مطرح کنیم برای من که ماشین نداشتم تاکسی گرفتن از خونه تا کلاس همسرم ما رو رسوند سر ساعت هشت و پنج دقیقه تاکسی اومد دنبالمون. برای دختر من و چند نفر بچه دار دیگه یه اتاق در نظر گرفته بودن بعنوان day care مراسم از ساعت هشت و نیم با صبحانه شروع شد و یه سری ساعت یازده پذیرایی کردن بعد ناهار دادن بعد از ناهار دوباره پذیرایی کردن پول تاکسی منم دادن. حدودا دویست سیصد نفری بودیم از برلینگتون و اوک ویل و کلا ساکنین منطقه هالتون. بر حسب موضوع چند دسته شدیم و راجع به موضوع مورد نظر صحبت کردیم و مشکلاتمون رو اعلام کردیم. بعد از ظهر هم همسرم اومد دنبالمون اومدیم خونه. 
من برای اولین بار تو کانادا سوار تاکسی میشدم. تاکسی که صبح سوار شدم روی شیشه مثلث کنارم یه برچسب پلیس بود و نوشته بود که کلیه مسافرین وقتی سوار میشن ازشون عکس گرفته میشه بعد دیدم کنار آینه جلو یه صفحه کوچیک نصب شده که همون دوربین بود. 
مارچ برک از امروز شروع شده و این هفته من با دخترم خونه هستم. هر چی سعی کردم نتونستم یه جای خالی برای دخترم پیدا کنم فقط یه مهد کودک پولی پیدا کردم که روزی سی و چهار دلار باید میدادم. ترجیح دادم بشینم خونه معلمم فایل صوتی درسهای این هفته رو برام ایمیل کرد که از کلاس عقب نیفتم. 
شنبه رفتیم تورنتو مدرسه دخترم جشن نوروزی گرفته بودن جالب بود با امکانات کمی که داشتن یه جشن کوچیک گرفتن البته نفری ده دلار بابت ناهار بچه ها و برگزاری جشن داده بودیم آخر سر هم یه تنگ ماهی بهمون دادن که تنگ ما سه تا ماهی توش داره. 
بر خلاف هر سال که سبزه از بیرون میخریم امسال خودمون سبزه گذاشتیم که تازه جوونه زده به هر حال فکر کنم فردا که چهارشنبه سوریه و میریم تورنتو باید یکی بخریم. فردا دوباره مثل پارسال و حتما سالهای قبل میدون مل لستمن برنامه چهارشنبه سوری هست از ساعت هفت تا ده شب. 
دیروز عیدی دخترم رو براش خریدیم قرار بود بریم نمایش والت دیسنی که تو همیلتون اجرا میشه ولی دخترم گفت من میخوام یه چیزی کیپ کنم نمیخوام دیدنی باشه ما هم براش دوچرخه خریدیم که آرزوشو داشت. خیلی خیلی خوشحال شد و ذوق کرد. تو دنیا هیچی برام مهمتر و لذت بخش تر از خوشحالی بچم نیست.
دیشب فیلم زندگی شیرین رو دیدیم اگه وقت داشتین شما هم ببینین. 
سه شنبه هوا خیلی خوب بود عصری حاضر شدیم رفتیم پیاده روی میخواستیم بریم سمت دریاچه اول رفتیم استارباکس قهوه خوردیم بعد رفتیم به سمت پایین که دیدیم تو یه پاساژ مردم صف بستن چون همون سمت پاساژ راه میرفتیم تابلوی پاساژ رو نمیدیدیم رفتیم داخل دیدیم صف سینماست و چون روز سه شنبه بود بلیط ها نصف قیمت بود ما هم سه تا بلیط برای فیلم The tooth fairy  گرفتیم و رفتیم فیلم دیدیم. فکر کنم همزمان ده دوازده تا فیلم نشون میداد سالنی که ما رفتیم توش خیلی کوچیک بود شاید ده ردیف صندلی داشت کلا فکر کنم صد تا صندلی توش بود شاید سی تا از این صندلیها هم خالی بود. به هر حال شب خیلی خوبی بود خیلی بهمون خوش گذشت مخصوصا که اولین باری بود که تو کانادا میرفتیم سینما.

۱۳۸۸ اسفند ۱۶, یکشنبه

پول زور وده

روز جمعه ازطرف مت کپ یه نامه رفته در خونه فامیلمون که موقع قرارداد ضامنمون شده بود خونه اجاره کنیم. یه نامه تهدیدآمیز با لحن خیلی تند و بد که خود مت کپ ننوشته بود و یه کالکتور (یا همون شر خر) که ششصد و خرده ای دلار بدهکارین اگه نیارین بدین منتظر عواقب بعدیش باشین. 
طبق قانون مستاجر باید دو ماه قبل از اینکه میخواد بره خبر بده اگه کمتر از دو ماه خبر بده باید 150 دلار بابت جریمه و کارهای اداره بده خوب این 150 دلار رو برای ما حساب کردن و چون اجاره آخرین ماه رو اول داده بودیم بهره اش رو ازش کم کردن و گفتن 137 دلار بدین ما هم دادیم تو این نامه هم اون 137 دلار رو آورده بودن هم یه پانصد و خرده ای دلار. روز شنبه رفتیم دفتر مت کپ گفتیم بابا ما 137 دلار رو دادیم اینم صورتحساب بانک که شما پولتون رو گرفتین چند بار باید این پولو بدیم تو کامپیوترشون نگاه کردن گفتن آره دادین ولی اون پانصد دلار به خاطر اینه که شما یک ماه و نیم قبل خبر دادین و خونه تا سر دو ماه اجاره نرفته پس مابه التفاوت اون دو هفته اجاره رو شما باید بدین. حالا ما باید روز دوشنبه پانصد دلار پول بی زبون رو بریزیم تو حلقوم اینا. دزد خونمونو زد موش از سر و کولمون بالا میرفت هیچی نگفتیم در صورتیکه میتونستیم شکایت کنیم حالا به خاطر پونصد دلار نامه تهدید آمیز مینویسن. آخه یکی نیست بگه نامه این مدلی رو وقتی مینویسن که قبلا دو سه بار تذکر داده باشی نه اینکه اولین نامه رو با این لحن بنویسی. 
من که گفتم حرومشون بشه از گوشت سگم حرومتره. حالا شما حواستونو جمع کنین که حتما دو ماه قبل از اینکه بلند بشین نوتیس بدین.

۱۳۸۸ اسفند ۱۴, جمعه

subsidy

خدا رو شکر که جمعه رسید یه امروز رو میرم کلاس و دو روز استراحت. استراحت که نه چون شنبه باید بریم تورنتو ولی وقت دارم که به درسهام برسم. 
برای کمک هزینه مهد کودک اقدام کردم دیروز بهم گفتن که میتونم استفاده کنم مهد کودکی که پیدا کردم فعلا برای دخترم جا نداره برای همین فرم ثبت نام مهد کودک YMCA رو گرفتم پر کردم دیشب تحویل دادم حالا امروز باید باهاشون تماس بگیرم. میدونین اگه تورنتو بودیم باید چندین ماه تو لیست انتظار میموندم تا برای کمک هزینه مهد نوبتم بشه ولی اینجا حدودا ده روزه کارم انجام شد. 
مهد کودک رو برای March break میخواستم که نمیدونستم دخترم رو تو اون پنج روز کجا بذارم ولی کمک هزینه رو فقط برای مارچ برک نمیدن و باید دائم استفاده کنم. با اینکه دوست ندارم دخترم خیلی از مادر و پدر و خونه دور باشه ولی چاره ای نیست چون خودم هم بعد از کلاس یکی دو ساعتی لازم دارم که تو مرکز بمونم و به کارهام برسم و الان هنوز کلاس تموم نشده هول هولکی میرم که به اتوبوس برسم وگرنه نیم ساعت معطل میشم و به مدرسه دخترم دیر میرسم. ولی بره مهد کودک خیال منم راحته یک ساعت میمونم تو مرکز به درس و کارم میرسم بعد میرم مهد دخترم رو برمیدارم. چاره چیه؟ اگه بخوام برم سر کار که بیشتر از اینا از دخترم دور میشم. البته ایران که بودیم هم برناممون همین بود یعنی از ساعت هفت صبح تا چهار و نیم بعد از ظهر دخترم مهد کودک بود. 
راستی اگر ساکن منطقه هالتون هستین و میخواین از کمک هزینه مهدکودک استفاده کنین باید با Halton region تماس بگیرین. 
دو سه روزه هوا آفتابی و خوبه منم بعد از ظهرها که میرم دنبال دخترم یه ده دقیقه ای بهش وقت میدم تو حیاط مدرسه با دوستاش بازی کنه. 

بنده همچنان در تحریم کامنتی از طرف شما دوستان به سر میبرم :( ولی اشکالی نداره دنیا همینجوری نمیمونه ما هم خدایی داریم ;)

۱۳۸۸ اسفند ۱۳, پنجشنبه

تبریک

تولد پیغمبر رو خدمت همگی تبریک میگم شاد باشین

۱۳۸۸ اسفند ۱۱, سه‌شنبه

برف

این برنامه ای ال تی که من دارم میرم خیلی خوبه و هر کس که ازم میپرسه میگم این کلاسها رو دارم میرم کلی تشویقم میکنه و میگه که خیلی خوبه. ولی باید اعتراف کنم که از کالج رفتن هم مشکل تره یعنی خیلی کار میکشن اگه نجنبی کلی عقب میفتی. 

هفته پیش همش برف و بارون داشتیم بیشتر برف داشتیم. حال و هوای هفته پیش اینطوری بود: 
بر لحاف فلک افتاده شکاف                  پنبه میبارد ازین کهنه لحاف

جمعه بعد از ظهر همسرم از جاده واتر داون برگشت خونه و هنوز زمینها رو پاک نکرده بودن و پر از برف بود جاده Waterdown هم پیچ داره هم شیب داره. خلاصه همسرم گفت سر یکی از این پیچها جاده پیجید ماشین من نپیچید!! از جاده خارج شده بوده و خورده بوده به گاردریل کنار جاده و دور خودش چرخیده و برگشته وسط جاده خدا رو شکر که از روبرو ماشین نمیومده ولی ماشینهای پشت سری دیده بودن و با فاصله زیاد توقف کرده بودن. خدا بهش رحم کرد. خدا رو شکر هم خودش سالمه هم ماشین. همون شب رفتیم خرید یه سر هم رفتیم تو یه فروشگاه Pet Smart ببینیم توش چه خبره یه صندوق صدقات برای حیوانات بی سرپرست گذاشته بودن ما هم توش صدقه انداختیم. 
شنبه هم به خاطر برف شدیدی که میبارید نرفتیم تورنتو و موندیم خونه. یکشنبه بارش برف کمتر شد رفتیم وال مارت یه کم خرید کردیم و قرار بود ناهار رو بیرون بخوریم. نمیدونم چی شد که سر از تورنتو درآوردیم. جاتون خالی ناهار خوردیم و از سوپر خوراک خرید کردیم و برگشتیم شهر خودمون.

یکی از همکلاسیهام یه سایتی به من معرفی کرد به اسم Linkedin که معلممون هم تائیدش کرد منم تو این سایت عضو شدم ولی هنوز خیلی بهش وارد نیستم و نمیدونم باید چیکار کنم فقط چون شنیدم سایت خوب و به درد بخوریه به شما معرفیش کردم.

۱۳۸۸ اسفند ۱۰, دوشنبه

ماجرای پلیسی

دیدین بالاخره کار ما هم تو این مملکت به پلیس کشیده شد؟!
هر روز بعد از ظهر که من و دخترم میایم خونه یکی دو ساعت میخوابیم. پنج شنبه دو هفته پیش قبل از اینکه بخوابیم با همسرم تلفنی صحبت میکردم بهم گفت ساعت پنج و نیم تا شش میام خونه منم گفتم ما داریم میخوابیم. 
ساعت شش بعد از ظهر از خواب بیدار شدیم همسرم هنوز نیومده بود خونه ساعت شش و نیم شد از همسرم خبری نبود. از وقتی کلاسهام شروع شده موبایل دست منه پس نمیتونستم با موبایلش تماس بگیرم هر چی زنگ میزدم به محل کارش و شماره داخلیش رو میگرفتم میرفت رو پیغام گیر عمومی. یه کم نگران شدم آخه از محل کار همسرم تا خونه اگه ترافیک باشه و خیلی طول بکشه بیشتر از بیست دقیقه نهایتا نیم ساعت نمیشه. خودم که نگران بودم یهو دخترم گفت نکنه تصادف کرده اینو که دخترم گفت دیگه حسابی نگران شدم چندین بار تلفن شرکت رو گرفتم ولی فایده نداشت تا ساعت هفت صبر کردم ولی خبری نشد. با خودم گفتم اگه پنچر هم کرده بود تا حالا باید میرسید خونه.
دو مورد بد تو ذهنم بود یکی اینکه تصادف کرده باشه یکی دیگه اینکه چند وقت پیش یه آگهی به در و دیوار دیدم که یه پسر بیست و هشت ساله با ماشینش مفقود شده بود. این افکار بیشتر نگرانم کرد.
حالم خیلی بد بود نمیدونستم باید چیکار کنم گریه کنان با 911 تماس گرفتم و ماجرا رو براشون تعریف کردم آقای آفیسر گفت تو یکی دو ساعت اخیر گزارش تصادف نداشتیم آدرس محل کار همسرم رو گفتم و چون از دو راه میشه اومد خونه و یکی از راهها مربوط به پلیس همیلتون میشد تلفن منو وصل کرد به پلیس همیلتون. من همچنان گریه میکردم و به سوالات خانم آفیسر جواب میدادم یک ربعی روی خط بود که یکدفعه همسرم در رو باز کرد و اومد تو و وحشتزده و متعجب به من نگاه کرد که داشتم با گریه با پلیس حرف میزدم. به خانم آفیسر گفتم که همین الان همسرم اومد خونه مشخصات کاملم رو پرسید و گفت تا پنج دقیقه دیگه دوباره باهات تماس میگیریم و این قانون کارشون بود. 
همسرم با تعجب پرسید چی شده و من براش توضیح دادم ولی همچنان گریه میکردم چون خیلی نگران همسرم شده بودم و انقدر عصبی شده بودم که تمام دست چپم درد میکرد. 
به همسرم گفتم تو کجا بودی؟ گفت تو شرکت پشت میزم نشسته بودم گفتم چرا دیر اومدی؟ گفت چون سوپروایزرم یه کار فوری ازم خواست گفتم چرا تماس نگرفتی خبر بدی؟ گفت چون فکر کردم شما دو تا خوابین. گفتم خوابیده بودیم نمرده بودیم که .زنگ میزدی پیغام میذاشتی من مردم از نگرانی. دلیل همه این اتفاقات این بود که تلفن شرکتشون مشکل داشت و اصلا به شماره داخلی که من میگرفتم وصل نمیشد. به همسرم گفتم از این به بعد از ساعت پنج که ساعت کاری تموم میشه به بعد هر نیم ساعت با من تماس بگیر اگر میخوای به هر دلیل دیر بیای خونه فقط تماس بگیر و اطلاع بده که من یازده شب میام خونه اگر خواب بودیم رو پیغام گیر پیغام بذار.
خلاصه داشتیم حرف میزدیم که از اداره پلیس تماس گرفتن و چند تا سوال پرسیدن و مطمئن شدن که همه چیز روبراهه. 

این بود ماجرای پلیسی ما :) وقتی گفتم ماجرای پلیسی دارم شما با خودتون چی فکر کردین؟؟؟ چه حدسی میزدین؟؟

۱۳۸۸ اسفند ۷, جمعه

پاسخ به کامنتهای پست قبلی

gojesabzcanada گفت...
I couldn't before I try again maybe this time work

ناشناس گفت...
نمیشه کامنت گذاشت، خرابه

ناشناس گفت...
salaam man mikhoonamet, alaan ham comment gozaashtam.

The Godfather گفت...
سلام شانتمیس جان یادته یه بار گفتی حال تو با هواشناسی تنظیم میشه من منتظرم هوا آفتابی بشه تا تو هم خوشحال بشی اونوقت یه لحظه هم ولت نمیکنم دوستم.

امیرحسین گفت...
من یکی سرم خیلی شلوغه باور کن روزی یک باز صفحه تو باز میکنم

پرستووو گفت...
سلام . تست کامنت که ببینم مشکلی داره یا نه . من همچنان مطالب رو دنبال میکنم :) ...

ناشناس گفت...
comment test!!!!

لاله گفت...
این مشکل رو blogspot با بعضی از Browser ها مثل فایرفاکس داره(البته نه همیشه). علتش هم به خاطر بعضی از کدهای جاوا اسکریپتی هست که داره و با بعضی از Browser ها مشکل دارن. اما این مشکل بیشتر تو وبلاگهایی هست که بخش کامنت های اونها به انتهای پست ها اضافه میشه(مثل وبلاگ شما) معمولا وبلاگهایی که بخش کامنت وبلاگ به صورت pop-up هست این مشکل رو ندارن یا کمتر دارن. اما در کل سیستم کامنتینگ blogspot خیلی مشکل داره و خیلی ها ازش شکایت دارن نه فقط در مورد وبلاگ شما. من خودم سیستم Wordpress رو بیشتر دوست دارم هم قوی تر هست و هم امکانات بیشتری داره. کار کردن هم با اون خیلی راحته.

Ali گفت...
من واست کامنت گذشتم ولی‌ الان نیستش! همونطور که تو کامنت قبلی‌ هم گفتم این انتخاب نمای کارو سخت می‌کنه. حتما باید account گوگل یا wordpress یا ... داشته باشی‌ و اگه نداشته باشی‌ نمی‌شه کامنت گذاشت.

چیک پی گفت...
من حدود ۱ سالی‌ هست که وبلاگت رو میخونم و با دیدن بازدید کنندها میتونی‌ مطمئن باشی‌ که خواننده زیادی داره وبلاگ خوب و خالی‌ از دروغت .ولی‌ یه نکته رو که می‌خواستم به عنوان حس شخصی‌ بگم که من شخصاً هر زمان برات چیزی نوشتم(البته قبل زمانی‌ که خودم وبلاگ داشته باشم و با اسم اصلی‌ خودم) با استقبالت مواجه نشدم ، شاید چون حالت تشویقی و تأییدی نبود نوع کامنت گذاریم و هر زمان که مخالفتی یا ایرادی از سازمانها یا نوع برخورد شخصیتهای معرفی‌ شده تو پستهات مواجه میشدم دلم میخواست نظرم رو در اون رابطه بگم:) اما وبلاگت بسیار صمیمی‌ و مهربونه، موفق باشی‌؛)

ناشناس گفت...
خوشکلا باید برقصند اگر کامنت منو دریافت کردی باید پاشی برقصی....حالا بیا...حالا گردن حالا یک دو سه، یه پا جلو اون یکی عقب حالا برعکس... شوخی کردم بخندی شاد بشی...سبز سبز باشی با همسر گل گلاب و طوطی قند عسل...ولی خداییش امشب آقا و بچه ها اومدن پا شو یه رقص اساسی بکن تا اونا هم شاد شن حال کنن...اگه گفتن چرا یهو می رقصی بگو تست کامنت دونیمه... D: منم هرروز چک می کنم اما معمولا مزاحم نمی شم.در هر صورت ممنون و دستت درد نکنه واسه خانه و خانواده پاشدی رقصیدی... ;) یه دوست بنام شاهرخ

بال گفت...
? Am I posted

باران گفت...
شانتمیس جان من قبلا مشکل داشتم ولی الان دیگه این مشکل را ندارم!

مریم-یادگار گفت...
شانتمیس نازنین ما که خیلی دوست داریم:) ولی دو تا مشکل برای من یکی هست: اول بسیاااااار تنبلم تو کامنت گذاشتن دوما کامنتها اینجا گاهی پرواز می کنه:)) یهنی بعد از اینکه می نویسی پاک میشه. و یه چیز دیگه من آدرس جدیدتو تو لیستم نزاشتم آپ که می کنی نمی فهمم مگه اینکه همینجوری بیام.

ناشناس گفت...
سلام اصلا نگران نباش به برکت حکومت مبارک ج....همه مردم دارند برای مهاجرت اقدام میکنند و چون وبلاگ شما جالبه خیلی ها می خونن ممننون از همه زحمات شما