۱۳۸۹ فروردین ۳۱, سه‌شنبه

student of the week

دیروز با معلمم یا بهتر بگم معلمی که مشاور شغلیمون هم هست قرار داشتم. اینجور که پیداست هفته ای یکبار باید برم دفترش. از اونجایی که تصمیم گرفتم برم سر کار و مهم نیست چه کاری باشه فقط کار باشه ازش خواستم که کمک کنه یه رزومه برای cashier تهیه کنم و اونم زحمتش رو برام کشید حالا میخوام این رزومه رو به چند فروشگاه مختلف بدم تا یه کار نیمه وقت یا تمام وقت برای خودم پیدا کنم. کلاس ای اس ال رو هم از امروز شروع کردم ساعت هشت و نیم تا دوازده و نیم خوبه جالبه هم سرم گرم میشه هم یه چیزی یاد میگیرم هم اینکه امروز یه دوست ایرانی دیگه پیدا کردم.
برای شغل settlement worker باید یه دوره job placement بگذرونم که فعلا اونجایی که میخواستم برم همه جاهاش پره و باید صبر کنم شاید اواخر تابستون جا باز بشه و من بتونم دوره ام رو بگذرونم ولی تا اون موقع یه کار دم دستی داشته باشم که تو خونه نمونم و به افسردگی سپری نکنم خوبه.
هوا حسابی گرم و خوب شده امیدوارم همینجور بمونه و دوباره سرد نشه. دیروز مدرسه دخترم که تعطیل شد یک ساعت تو حیاط مدرسه موندیم تا با دوستاش بازی کنه.
میگم امسال عزرائیل حسابی فعال شده. خدا رحمتش کنه نادره خیرآبادی هم به رحمت خدا رفت. من خیلی خیلی دوستش داشتم.
از دیروز از دست دخترم بیچاره شدیم آخه student of the week شده پدر مارو درآورده. هر هفته تو کلاسشون یکی از بچه ها انتخاب میشه که یه کارای خاصی رو تو کلاس برای معلم انجام میده. خیلی هم براشون مهمه. مثلا به ماهی های تو کلاس باید غذا بده. وقتی بچه ها صف میبندن اول صف میایسته. وقتی معلم برای بچه ها کتاب میخونه همه روی زمین میشینن ولی اون روی rocking chair میشینه. خلاصه به قول دخترم student of the week یه عالمه special things انجام میده. خوش به حالشون چه چیزایی براشون مهمه تو زندگی. حالا چرا بیچارمون کرده؟ چون هی میگه من student of the weekام هر چی من میگم باید گوش کنین.
book club داشتن که امروز آخرین روزش بود باید صد تا کتاب میخوندن و تو یه فرم که قبلا داده بودن اسم کتابها رو مینوشتیم یکی یه stick چوبی که بالاش ستاره داره مثل مال فرشته ها براشون درست کردن هر پنج تا کتابی که بخونن یه سنگ رنگی روی این stick میچسبونن تا صد تا کتاب تموم بشه خلاصه این چند شب اخیر ما در سایت raz-kids مشغول کتاب خوندن بودیم تا یازده یازده و نیم شب تا بالاخره دیشب صد تا کتابش تموم شد. حالا حتما امروز فردا استیکش رو میاره.
(شرمنده که انقدر انگلیسی نوشتم حرفهای دخترم رو که میخواستم عین خودش بگم برای همین نصف فارسی نصف انگلیسی شد بقیه رو هم میخوام دقیقا کلمه ای که اینجا به کار میبرن رو بگم برای همین این پست پر از کلمات انگلیسی شد شما به دل نگیرین).

۱۳۸۹ فروردین ۲۹, یکشنبه

تعلیم رانندگی

شنبه رفتیم تورنتو هوا هم سرد بود هم خوب بود هم باد داشت هم یه نمه بارون داشت. یه کوچولو رفتیم فرویومال به قول خیلی ایرانیهای .... فوریومال. قهوه مک دونالد (مک دانلد) به قول بعضی ها مگ دونال خوردیم و یه سر رفتیم پینات پلازا به قول بعضی ها پیناپلازا. بعد رفتیم پلازای ایرانیا با معلم رانندگی قرار داشتم یک ساعت تعلیم رانندگی رفتیم گفت یک ساعت دیگه لازم دارم بابت یک ساعت سی دلار هم پول دادم. شنبه دیگه هم یک ساعت برم تعلیم میرم امتحان میدم.
بعد رفتیم سوپر خوراک خرید هفتگیمون رو کردیم و ناهار خوردیم و رفتیم دنبال دخترم و اومدیم خونه.
امروز یکشنبه هوا آفتابی و خوب بود خیلی گرم نبود و باد داشت ولی آفتابش حسابی گرم بود. صبح رفتیم یه فروشگاهی حراج زده بود یه دوری زدیم چیز قابل توجه و خوبی ندیدیم یکی دو تا تیکه چیز کوچیک خریدیم. بعد رفتیم IKEA اونم یه دور کوچیک زدیم دیدیم خبری نیست و دخترم گرسنه شده و داریم وسوسه میشیم بریم غذای مزخرف بیرون رو بخوریم که سریع سوار ماشین شدیم و اومدیم خونه. خیلی سریع سبزی پلو با ماهی درست کردم و یه ظرف سالاد و سیر ترشی فراوون خوردیم و غذا که تموم شد بدون معطلی خوابیدیم. خداییش هیچی غذای خونه نمیشه و هیچ غذایی غذای ایرانی نمیشه. الان ساعت شش بعد از ظهره یک ربع پیش همسرم با دوچرخه مارک پژوی بیست دلاریش رفت دوچرخه سواری دخترم تازه بیدار شده و میخواد بره ژله درست کنه منم که دارم وبلاگم رو به روز میکنم.

۱۳۸۹ فروردین ۲۷, جمعه

به دنبال کار

شنبه گذشته که رفتیم تورنتو خیلی تو فرویومال ننشستیم. خرید داشتیم و کارهای دیگه تازه باید میرفتیم در خونه حسابدارمون یه برگه ای رو امضا میکردیم. ناهار رو هم همون طرفای ریچموندهیل خوردیم یه سوپر به اسم دریانی که یه قسمتش رو کرده رستوران. بسیار تمیز و شیک و مرتب تو بشقاب چینی قشنگ غذا رو میکشه با قاشق و چنگال و کارد تقدیم میکنه. غذاش هم خوبه قیمتش هم خوبه.
دوشنبه حال خوشی نداشتم و کلاس نرفتم سه شنبه که وقت ام آر آی داشتم و رفتم بیمارستان رفتنی با تاکسی رفتم ولی برگشتنی هوا خیلی خوب بود پیاده برگشتم. چهارشنبه هم آخرین روز کلاس بود و منم صبح زود پا شدم کتلت درست کردم بردم کلاس هر کس یه غذایی آورده بود. از کتلت من خیلی خوششون اومد معلممون که بقیه کتلت ها رو کشید تو ظرف که ببره خونشون.
خلاصه چهارشنبه فارغ التحصیل شدیم و مدرک دکترامون رو بهمون دادن.
پنج شنبه دخترم رو گذاشتم مدرسه و پیاده رفتم تا لب دریاچه چند دقیقه ای لب دریاچه رو نیمکت نشستم و دوباره پیاده برگشتم خونه. یه سر رفتم کلاس ای اس ال که پایین خونمونه دوباره ثبت نام کردم یعنی ثبت نام نکردم فقط به جای شبها، صبحها میرم کلاس از بیکاری و تو خونه نشستن بهتره.
قرار بود برام یه job placement درست بشه که نشد باید بشینم و رزومه پراکنی کنم تا یه کاری چیزی پیدا کنم.
امروز (جمعه) هوا یه جوری بود با اینکه گرم بود ولی آفتاب درست و حسابی نداشت برای همین پیاده روی نرفتم.
امروز همسرم از همکارش یه دوچرخه مارک پژو خرید بیست دلار :) هنوز نیومده خونه ببینم دوچرخه ش چه شکلیه. چه شکلیه؟ خوب دوچرخست دیگه!
ببین چقدر پیشرفت کردم که دیروز بعد از ظهر یه ساعت خوابیدم خواب به زبان انگلیسی دیدم.
راستی یه خبر خوب دوستم که تابستون اومده کانادا امتحان تافل داد صد شد حالا هم از دانشگاه تورنتو پذیرش گرفته از سپتامبر هم میره دانشگاه.

۱۳۸۹ فروردین ۲۰, جمعه

ساس نه ساسی مانکن

هوای اینجا دوباره سرد شد البته هی سرد میشه هی گرم میشه آفتاب میشه بارون میاد خلاصه این هوا خل و چلیه واسه خودش ما هم دیگه عادت کردیم.
تا چهارشنبه کلاسمون تموم میشه دیگه زیادی طولانی و خسته کننده شده بود. این اواخر منم واسه خودم هی غیبت میکنم. امروز هم نرفتم کلاس نه از سر تنبلی، به خاطر کمر درد شدید حتی صبح نتونستم دخترم رو ببرم مدرسه فقط روی تشک برقی خوابیدم همسر عزیزم زحمت کشید و دخترم رو برد مدرسه. ولی بعد از ظهر بهتر بودم و خودم رفتم دنبال دخترم.
داشتم برای group presentation روز دوشنبه حاضر میشدم که یکی از بچه های گروه برام ایمیل زد که برنامه کنسل شده برو از آخر هفته ت لذت ببر. انقدر خوشحال شدم که حد نداشت.
روز سه شنبه وقت ام آر آی دارم برای کیست سرم. دو سه روز پیش رفتم آزمایشگاه بیمارستان برای آزمایش خون قبل از ام آرآی رفتنی همسرم منو رسوند برگشتنی اتوبوس نیومد مجبور شدم نیم ساعت زیر بارون از بیمارستان تا مدرسه دخترم پیاده برم تازه یک ربع هم دیر رسیدم.
دیروز تو کلاس مصاحبه الکی داشتیم باید لباس مناسب برای اینترویو میپوشیدیم و حاضر و آماده انگار که رفتیم مصاحبه واقعی. هر کدوم یه اشکالایی داشتیم ولی روی هم رفته بد نبودیم.
دیروز پنجشنبه از اداره پلیس جواب اومد ولی توش نوشته بود پلیس تورنتو باهاشون تماس نگرفته بوده.
(امروز پنجمین روزیه که رژیم دارم حدودا دو کیلو وزن کم کردم.)
داشتم به دوستم میگفتم چند روز پیش یه چرخ خیاطی سینگر قدیمی تو پارکینگ پیدا کردم بیچاره کار میکنه براش روغن و سوزن اضافه خریدیم، که دوستم گفت خیلی مواظب باش .....
حالا من میگم چرا. گفت که یکی از دوستانش از همسایه شون که اسباب کشی میکرده یه کمد چوبی نو و تمیز گرفته آورده خونه بعد از یه مدت کوتاهی همه خونشون پر از ساس شده بوده هیچ جوری هم از بین نمیره مجبور شده بودن همه زندگیشون حتی لباساشونو بریزن دور و از اول همه چی بخرن. خیلی مواظب باشین اینجا ساس زیاد داره. وقتی دوستم اینو گفت گفتم خدا رو شکر این کتابخونه ای که اینجا پیدا کردیم آوردیم بالا ساس نداشت.

۱۳۸۹ فروردین ۱۶, دوشنبه

هوا داره گرم میشه

جمعه گذشته خونه دوستم مهمان بودیم از LCBO یه بطری بی ادبی خریدیم و رفتیم خونشون میخواستیم ساعت ده ده و نیم برگردیم ولی خیلی وقت بود همدیگرو ندیده بودیم و گرم صحبت و شام و بعدشم ورق بازی شدیم و تا به خودمون اومدیم ساعت شد دوازده. متاسفانه فرداش دیر از خواب بیدار شدیم و نتونستیم بریم تورنتو و خودم درس تشدید رو به دخترم یاد دادم و مشقش رو نوشت. اون کامپیوترمون چند روزه که به اینترنت وصل نمیشه همه جور بلایی سرش آوردیم همه فایلهای مهم رو منتقل کردیم تو این یکی کامپیوتر که دوستم بهمون داده بود و اون یکی رو فورمت کردیم ولی درست نشد که نشد حالا باید ببریم بدیم درستش کنن خوشبختانه گارانتی داره و مشکلی نیست.
هفته گذشته فقط دوشنبه و سه شنبه رفتم کلاس بعدش مریض شدم و گلودرد وحشتناکی گرفتم و از ترسم که دوباره گوشهام عفونت نکنه و سرگیجه نگیرم آنتی بیوتیک رو شروع کردم و روز جمعه که مصادف با سیزده به در بود اینجا هم تعطیل رسمی بود بمناسبت Good Friday ما تا بعد از ظهر خونه بودیم چون هنوز یه کم حالم بد بود بعد از ظهر بهتر شدم رفتیم طرف نیاگارا از طرف Niagara-on-the-Lake رفتیم یه جا توقف کردیم پتو پهن کردیم و نشستیم و دیدم چند تا سبزه تو آب هست داشتم دنبال ایرانی میگشتم که یه آقای مسنی با خانواده ش نزدیک ما نشسته بودن گفت ما هم ایرانی هستیم ما هم همونجا سبزمونو انداختیم تو آب. یک ساعتی اونجا بودیم و راه افتادیم طرف آبشار ولی دیگه پیاده نشدیم و فقط از کنار آبشار رد شدیم بعد از آبشار یه یه پارک رسیدیم شلوغ اونجا هم پارک کردیم پیاده شدیم یه کم راه بریم دیدیم به به پر از ایرانیه گله به گله بساط منقل و کباب پهن بود یه طرف دیگه دیدیم خانمها تو چمن دارن وسطی بازی میکنن آقایون فوتبال. سیزده به در خیلی خوبی بود بهمون خیلی خوش گذشت دیگه غروب برگشتیم خونه.
شنبه رفتیم تورنتو یه مقدار خرید خرده ریز داشتم که انجام دادم و در خونه حسابدارمون رفتیم مدارک رو برای مالیات سال قبل تحویل دادیم. مدرسه دخترم که تعطیل شد رفتیم عادل کباب غذا خوردیم از سوپر خوراک خرید کردیم یه منقل بزرگ هم خریدیم. کنار سوپر خوراک یه پارک هست رفتیم اونجا نشستیم دخترم بازی کنه یه چای هم خوردیم و برگشتیم خونمون.
روز یکشنبه از خونه بیرون نرفتیم. امروز دوشنبه هم easter day هست و تعطیل و من نمیدونستم چون پارسال اینموقع من ایران بودم هفته قبل هم که کلاس نرفتم روز یکشنبه یکی از همکلاسیهام باهام تماس گرفت و اون بهم گفت که امروز تعطیله حسابی غافلگیر شدم و کلی ذوق کردم.
هفته گذشته یه جایی نزدیک خونمون رفتیم هم رستورانه هم بار بیرون هم patio داره اول نشستیم بیرون من سردم شد رفتیم داخل جاتون خالی نوشیدنی بی ادبی خوردیم با بال مرغ و سالاد.
تقریبا یک هفته ای میشه که هوا خوب شده و داره رو به گرمی میره دیگه از این به بعد میشه پیاده رفت تا لب دریاچه و قدم زد.