۱۳۸۸ دی ۹, چهارشنبه

کتابخونه مرکزی برلینگتون

دیروز فقط استراحت کردم و با دخترم درس خوندم. عصری همسرم اومد دنبالمون اول رفتیم یه دلاری چند تا چیز میخواستم خریدم یه پماد ویکس هم از یه دلاری خریدم بعد از داروخانه کنارش یه شربت اکسپکتورانت گرفتم و بلافاصله خوردم چون سرفه های خیلی بدی میکردم. بعد رفتیم کتابخونه مرکزی برلینگتون و عضو شدیم. من و دخترم رفتیم قسمت بچه ها همسرم هم رفت دنبال کتاب. من که نشستم پای کامپیوتر تا دخترم بازی کنه. خیلی زود چند تا دوست پیدا کرد و اونجا لباس بود لباس پرنسس پوشید و شروع کردن به بازی منم یه ده دقیقه ای پای کامپیوتر بودم و بعد رفتم پیش دخترم. همسرم کتابهایی که میخواست رو پیدا کرد و راه افتادیم. برای check-out هم میتونیم بریم پیش مسئولش هم میتونیم خودمون این کار رو انجام بدیم. این کتابخونه با کتابخونه فرویومال اصلا قابل مقایسه نبود خیلی مرتب تر و مجهزتر بود حتی کامپیوترهاش هدست هم داشت که اگه تو کتابخونه فرویومال بذارن سرِضرب همش غیب میشه. حتی قسمت بازی بچه ها خیلی خیلی بهتر بود. فقط ما پیاده نمیتونیم بریم کتابخونه چون به خونمون نزدیک نیست و باید حتما با ماشین بریم.
بالاخره با پماد ویکس و شربت یه کم حالم بهتر شد و دیشب تونستم بهتر بخوابم.

۱۳۸۸ دی ۸, سه‌شنبه

بدون موضوع

یکشنبه رفتیم وال مارت یه کم خرید داشتیم بعد هم سوبیز و اومدیم خونه. دوشنبه هم همسرم تعطیل بود بعد از ظهر رفتیم مندرین و اومدیم خونه و من دو ساعتی خوابیدم.
وضع سینه ام خیلی خرابه سرفه های خیلی بدی میکنم انگار گلو و قفسه سینه ام رو از تو خراش دادن. هر چی هم شربت برونکوتیدی میخورم فایده نداره. حالا میخوام یه چهارتخمه درست کنم ببینم درست میشه یا نه.
از وضع هوا نگو که خیلی سرد شده الان سیزده درجه زیر صفره احساس سردی بیست و یک درجه زیر صفر. تورنتو که پانزده درجه زیر صفر و احساس سردی بیست و چهار درجه. عجب کار خوبی کردیم اومدیم اینجاها. همه تورنتو برف نشسته اینجا هیچ اثری از برف نیست. دیروز برف بارید و خیلی کم رو زمینها نشست خیلی کم شاید به قطر نیم سانت.
امروز سه شنبه همسرم بعد از چهار روز تعطیلی و استراحت رفت سر کار. من و دخترم هم باید درس بخونیم که شنبه امتحان ثلث داره.

۱۳۸۸ دی ۶, یکشنبه

ظهر عاشورا





تاسوعا و عاشورای حسینی رو خدمت همگی تسلیت میگم.

پستی از سر بیخوابی

سه چهار شبه که بیخوابم یعنی هیچ جوری خوابم نمیبره دیشب هم به ضرب و زور آرامبخش خوابیدم از دوازده و نیم تا چهار حالا هم ساعت چهار و ربعه و بنده بیدار و کلافه. شب قبلش که تا چهار صبح بیدار بودم و مشغول جمع و جور کردن هال شدم.
مه همه جا رو گرفته هیچی پیدا نیست. سکوت مطلق و فقط صدای تیک تیک ساعت میاد. گاهی هم این دستگاه فن روشن میشه دمای اتاق رو تنظیم میکنه و بعد از چند دقیقه خاموش میشه و دوباره سکوت.
دخترم حسابی با خونه باربیش مشغوله و سرش گرمه.
گفتم تیک تیک ساعت یاد اون ساعتهای قدیمی افتادم که یکیشو مادر بزرگم داشت یه ساعت گرد با دو تا پایه کوچیک فلزی رنگ قابش سبز آبی بود بالاش یه دسته باریک فلزی داشت اینور اونور دسته دو تا برجستگی مثل کاسه فلزی دمرو که همون زنگ ساعت بود یه ثانیه شمار هم داشت که سرش یه پروانه بود.
اصلا حالم خوب نیست تمام صورتم درد میکنه سرفه خشک و آبریزش و سوزش بینی و گلو درد و گوش درد هم دارم حمام آب گرم و آش با فلفل قرمز هم به دادم نرسید که نرسید. ولی اینو بگم که از نظر روحی خدا رو شکر حالم خوبه یه وقت با خوندن این پست نیمه شبانه احساس ناراحتی بهتون دست نده هاا.
دیروز عموی بزرگ عزیزم از انگلیس تماس گرفتن و یه کم باهاشون صحبت کردیم خدا رو شکر حالشون خوب بود.
پریروز با هر کی تو ایران صحبت کردیم نالید. بعد از تلفنها احساس افسردگی بهم دست داد. یکی گفت حوصله ندارم یکی گفت دل و دماغ ندارم خلاصه انگار افسردگی تو ایران همه گیر شده.

۱۳۸۸ دی ۵, شنبه

باکسینگ دی

با وجود مراقبتهای فراوان بالاخره دو روز پیش یعنی همون کریسمس ایو ویروسهای سرماخوردگی از آقای همسر به بنده سرایت کردن و من به سختی سرما خوردم و الان اصلا حال خوبی ندارم ولی چون وبلاگ نویسی جزو واجبات است دارم انجامش میدم.
دیروز یعنی روز کریسمس یه پاتیل آش گذاشتم و با فلفل قرمز زیادی خوردم ولی هنوز خوب نشدم حتما باید دوره اش رو طی کنه دیگه. اون آشه که پختم آش کریسمس بودهاا.
دیروز دوستم بیتا یه آدرس اینترنتی بهم داد که از ساعت هشت شب قبل تا دیشب میتونستیم خرید اینترنتی باکسینگ دی بکنیم. یه جی پی اس خریدیم که قیمت اصلیش پونصد دلار بود و تو حراج شده بود صد دلار.
امروزم رفتیم Maple view mall. خیلی شلوغ بود فکر کنم کل اهالی برلینگتون رو امروز اونجا دیدیم. از سیرز یه کم خرید کردیم و ناهار خوردیم و اومدیم خونه. بعد از ظهر دو سه ساعتی خوابیدم و الان داریم یه فیلم اکشن از آرنولد میبینیم به اسم  True Lies از کانال A&E  و در ضمن من پست مینویسم.

گیاهخواری

امشب یاد یه ماجرایی افتادم به همسرم یادآوری کردم و با هم خندیدیم. ماجرا از این قرار بود که سال هشتاد تو برنامه به خانه بر میگردیم یه خانمی میومد راجع به گیاهخواری صحبت میکرد و آموزش غذاهای گیاهی میداد و در ضمن میگفت تو خونه ما هیچ مدل گوشتی خورده نمیشه و ما گیاهخوار هستیم. این خانم یه پسر کوچیک داشت به اسم علی که یه جلسه این بچه رو با خودش آورده بود تو برنامه و داده بود بغل خانم مجری این بچه هم تازه داشت دندون درمیاورد یه هویج داده بود دست بچه که چون لثه هاش میخاره و داره دندون درمیاره به روش گیاهخواران هویج میدم دست بچم. خلاصه این ماجرا گذشت تا اینکه یه شب من و همسرم رفتیم یه فست فود تو خیابون پهلوی که قبلا رستوران رواق بود و حالا عوض شده بود که اسمش درست یادم نیست و بغل سوپر استار بود.رفتیم جاتون خالی مرغ سوخاری گرفتیم اومدیم بیرون تو فضای آزاد رو میز بشینیم بخوریم که یهو اون خانم گیاهخواره رو دیدیم که تنهایی سر یه میز دیگه نشسته بود و آنچنان افتاده بود به جون مرغ سوخاری که انگار از قحطی برگشته  حالا نخور و کی بخور. اول باورم نشد این همونه خوب که نگاهش کردم دیدم بله خانم از صدا و سیما دراومده بیرون و پریده تو فست فود دلی از عزا دربیاره.

۱۳۸۸ دی ۴, جمعه

کریسمس ایو

آدم دقیقه نودی اینجوریه دیگه هنوز سنتا برای این بچه هیچ کادویی نخریده بود ساعت دو بعد از ظهر همسرم اومد دنبالمون چون کریسمس ایو بود شرکتشون زود تعطیل شده بود رفتیم برلینگتون مال و ایستادیم تو صف که دخترم با سنتا عکس بگیره من یه چرخی تو مال زدم ولی اسباب بازی فروشی ندیدم بنابراین رفتم زلرز قسمت اسباب بازیها و کلی گشتم یه چیزایی دیدم ولی نمیدونستم کدوم رو بگیرم. شب قبلش یعنی چهارشنبه شب من و دخترم با هم یه کارت لیست آرزوها درست کردیم که دخترم با خط خودش برای سنتا نامه نوشت و من تزئینش کردم. نوشت یه عروسک میخوام یه خونه باربی میخوام. گفتم بهش پول رو هم بنویس سنتا شاید برات پول بذاره خودمون بریم هر چی دوست داشتی بخریم (میترسیدم نتونیم بریم خرید و این بچه بدون پرزنت بمونه) کارت رو گذاشت روی دراور اتاقش درخت کریسمس رو هم بردم گذاشتم گوشه اتاقش روی زمین که امسال سنتا کادوش رو کنار درخت کریسمس براش بذاره. خلاصه همینکه تو صف عکس با سنتا بودیم به همسرم گفتم دو تا خونه باربی دیدم یکیش رو انتخاب کن و بخر. یه وقتایی که تو تصمیم گیری و انتخاب در میمونم یه وقتایی که چه عرض کنم تقریبا همیشه از همسر جان کمک میگیرم. خلاصه سنتا رفت زلرز و یکی از اون دو تا خونه ها رو گرفت و برد گذاشت تو صندوق عقب ماشین.

از مهرک عزیز ممنونم بابت راهنماییش. بالاخره نوبت ما شد و یه فرم پر کردیم که عکس رو بلافاصله به آدرس ایمیلمون بفرستن. یه دونه عکس گرفتن و یه فیلم بیست ثانیه ای که سنتا از دخترم پرسید چی دوست داری سنتا برات بیاره اونم گفت پول و یادم رفت (بچه اون لحظه یادش رفت چی میخواست فقط پول یادش مونده بود) سنتا هم گفت سورپرایزت میکنم. شب که اومدیم خونه هر دو تاش رو دیدیم و برای خاله و مادر بزرگها فرستادیم.

بعد از گرفتن عکس با سنتا رفتیم فود کورت و از ژاپن غذای ژاپنی گرفتیم خوردیم و ساعت پنج اعلام کردن که مال تعطیله رفتیم یه گشتی تو شهر زدیم دیدیم خبری نیست جز چراغونی خونه ها بعد اومدیم خونه. من و دخترم زودتر اومدیم بالا و سر دخترم رو گرم کردم تا سنتا بیاد پرزنتش رو یه جا قایم کنه.

خوش به حال دخترم هنوز نمیدونه سنتا کیه منم نمیخوام بهش بگم تو همین رویا بمونه البته فکر کنم تا سال دیگه بفهمه که سنتا باباشه. خیلی اصرار داره شب بیدار بمونه سنتا رو ببینه براش تعریف کردم که نصفه شب وقتی همه خوابیدن و دیگه کسی بیدار نبود سنتا سوار رین دیرش میشه و خونه به خونه و پنجره به پنجره و اتاق به اتاق به بچه ها سر میزنه و لیست آرزوهاشون رو میخونه و یکی از اون آرزوها رو برآورده میکنه. تازه تو رین دیرش هیچ اسباب بازی نیست آخه مجیکه (جادویی) ولی اون دستش رو میکنه توش و یه اسباب بازی درمیاره. خلاصه گفت چطوری میاد تو؟ گفتم خوب مجیکه از پنجره رد میشه. گفت میخوام بیدار باشم ببینمش. گفتم تا همه مردم نخوابن سنتا نمیاد. و این شد که از بیرون که برگشتیم خونه ساعت شش عصر گفت من میخوام برم بخوابم. گفتیم بابا هنوز شب نشده و خلاصه ساعت ده میگفت بخوابین دیگه شب شده خودشم رفت تو تختش و بلافاصله خوابش برد وقتی مطمئن شدم خوابش سنگین شده پرزنتش رو گذاشتم کنار درخت کریسمس.

الان که دارم این پست رو مینویسم ساعت چهار صبحه بی خوابی زده به سرم و یک ساعتی میشه که بیدارم. نیم ساعت پیش دخترم از خواب بیدار شد و صدام کرد گفت چرا سنتا برام پرزنت نذاشته گفتم بخواب میذاره دوباره چند دقیقه بعد صدام کرد من و پدرش هر دو رفتیم تو اتاقش اشک میریخت میگفت سنتا برام پرزنت نذاشته یهو چشمش به جعبه افتاد و خوشحال شد خلاصه نصفه شبی خونه باربی رو از تو جعبه درآوردیم و قرار شد فردا اسباب وسایلش رو بچینیم این بچه هم خیالش راحت شد و رفت خوابید.
یه خبر خوش دارم خبر خوش هم اینه که از چهارم ژانویه راهنمایی رانندگی کارش رو شروع میکنه یعنی اعتصاب تموم شد حالا باید بشینم کتابچه رو بخونم برم امتحان بدم.

خیلی پر حرفی کردم. دیگه حرفی ندارم جز اینکه کریسمس همگی مبارک براتون روزهای خوشی رو آرزو میکنم.

۱۳۸۸ دی ۲, چهارشنبه

همینجوری

هوا سرد شده هاا. من بیرون نرفتم فقط عصری رفتم صندوق پست رو خالی کردم. ولی دمای هوا دوازده درجه زیر صفره هوای تورنتو نه درجه زیر صفر.

ما تا ویکند آینده باید هر روز درس بخونیم که امتحانات ثلث اول شروع میشه. فعلا فارسی و دیکته کار میکنیم. ریاضی دخترم خوبه خیلی ریاضی دوست داره و خوب بلده. الان که دارم پست مینویسم تایم استراحتمونه دخترم کارتون میبینه و من پست مینویسم.

این سریال بانو از دیروز شروع شده خیلی از این مدل سریالها خوشم نمیاد و معمولا نگاه نمیکنم حالا شاید بعضی وقتها دیدم.

فیلم پسر تهرانی خیلی قشنگ بود من خوشم اومد امین حیایی واقعا هنرمنده از بازیش خوشم میاد. دیشب فیلم خواب فروش رو دیدیم که برای وقت گذرونی بد نبود.

دیشب که نظرات وبلاگ رو چک میکردم دیدم که همون مریض روانی چند تا دیگه برام کامنت خصوصی فحشهای رکیک و همینطور نفرین گذاشته البته با اسمهای مختلف و فونت فارسی و انگلیسی من نمیدونم اون دیوونه خونه ای که توش زندگی میکنه در و پیکر نداره؟ صاحب نداره؟ خدا میدونه چه اتفاقاتی تو زندگیش افتاده که به این حال و روز افتاده. طرف رو باید زنجیرش کنن اوضاعش خیلی خراب تر از این حرفاست که با دارو احتمالا خوب بشه. امیدی به شفاش نیست ولی شما براش دعا کنین.

دیروز یه آفتاب آبکی رو ساختمون روبرویی افتاده بود امروز هم یه آفتابی بود نمیدونم کجا رفت.

روز آخر مدرسه که ساعت 1:45 دخترم تعطیل میشد نیم ساعت زودتر رفتم نوفریلز یه جعبه شکلات خریدم و کادو کردم برای اون خانم مسنی که چهارراه بالای مدرسه می ایسته ما از چهارراه رد بشیم وقتی برمیگشتیم خونه دخترم بهش داد و مری کریسمس گفت اون خانم خیلی خوشحال شد.

راستی اگه دوست داشتین کامنت بذارین اینجا http://shantemis.blogspot.com/ کامنت بذارین.

۱۳۸۸ دی ۱, سه‌شنبه

یلدا

هفته پیش که رفتیم تورنتو تو پارکینگ سوپر خوراک پارک کردیم که بریم خرید کنیم دیدیم یه ماشین وسط پارکینگ توقف کرده و راه رو بند آورده یه آقای هموطن متمدن هم ازش پیاده شده و داره هوار هوار میکنه یه ماشین دیگه هم پشتش منتظر بود نمیدونم چه اتفاقی افتاده بود که ماشین جلویی برای لجبازی ماشینش رو اون وسط ول کرده بود و به راننده ماشین عقبی میگفت همینجا پارک میکنم و میرم میخوام ببینم چه غلطی میکنی خلاصه با صدای بلند کلی دری وری گفت و دیگه نفهمیدم بعدش چی شد چون ما رفتیم تو سوپر فقط دیدم که ماشین عقبی همینجور منتظر بود و صداش در نمیومد. یادم نیست ماشین جلویی چی بود ولی ماشین مدل بالایی بود. به همسرم گفتم این ملت که اینهمه ادعاشون میشهچه حرکاتی که نمیکنن آبروی هر چی ایرانیه بردن.

حالا شمایی که انقدر سنگ ایرانیا رو به سینه میزنی و تا از ایرانی میگم ناراحت میشی به نظر شما این حرکات توی یه مملکت غریب درسته؟ اینجوری میخوایم نشون بدیم که ایرانیا چه آدمای پرفکتی perfect هستن؟ توقع داریم همه جا هم اون بالا بالاها باشیم و همه تحویلمون بگیرن؟ با این حرکات؟ همین چینیها که آداب معاشرت نمیدونن و از همه جاشون انواع و اقسام صداها و بوها درمیاد هم این حرکات رو نمیکنن.

بگذریم.

یلداتون مبارک

ما هم سه تایی یلدامون رو جشن گرفتیم. انار که داشتیم دون کردم. یه قابلمه آش رشته با سیر فراوون هم درست کردم. بابای خونه هم هندوانه و کیک و یه مرغ سوخاری با طعم باربیکیو خرید و به جای آجیل یه ظرف مغز تخمه آفتابگردون. خلاصه خوردنیها رو خوردیم و سریال آشپزباشی و قسمت آخر گاوصندوق رو هم دیدیم و چون کتاب حافظ نداشتیم نشستیم مجله ایرانی خوندیم. داستانها و ماجراهای واقعی داره نوبتی یکیمون خوند و اون یکی گوش کرد. بعدشم خوابیدیم.

دیشب منیژه تماس گرفت با هم حرف زدیم گفتم ما حافظ نداریم اون گفت ما دو تا داریم هم فارسی هم انگلیسی. من نفهمیدم این حافظ کی انگلیسی یاد گرفت. از بچگی بلد بود یا کلاس ای اس ال رفت یاد گرفت؟!

خواستم یه مطلبی رو عنوان کنم. یکی دو تا کامنت گرفتم راجع به زندگینامه نویسندگان وبلاگهای دیگه. دوست عزیز به من ربطی نداره آقای فلانی بچگیش چطوری بوده مادرش چیکار میکرده پدرش کی بوده و حالا چیکار میکنه. شما اگه خیلی دوست داری یه وبلاگ بزن هر چی دلت میخواد توش بنویس.من نه شما رو میشناسم نه اون آقا رو.

واقعا از این خاله زنک بازیها متنفرم. من نمیفهمم چرا تو زندگی مردم سرک میکشین؟

۱۳۸۸ آذر ۳۰, دوشنبه

اسپم

خیلی جالب و عجیبه دو سه روزه که به آدرس ایمیلم حمله شده. یهو پنجاه تا ایمیل چرت و پرت برام میاد همه هم فارسی و بصورت جواب انگار که من براشون ایمیل فرستادم و اونا بهم جواب دادن.

جمعه شب رفتیم یه مال تو اوک ویل بار دوم بود میرفتیم یه بار هم هفته قبلش رفته بودیم. اتفاقا جمعه شب یه گروه ده پانزده نفره از خانم و آقای جوان و مسن اومدن اونجا و کنسرت اجرا کردن خیلی قشنگ بود منم دوربینم همراهم بود و ازشون فیلم گرفتم که اگه تنبلی اجازه بده و حوصله کنم سر فرصت با بقیه ویدیوهایی که قبلا قول دادم میذارم.

شنبه رفتیم تورنتو دخترم رو گذاشتیم مدرسه و خودمون رفتیم دکتر آخر سر بصورت حضوری از منشی دکتر وقت متخصص غدد رو گرفتم برای بیست و چندم مارچ بهم وقت داده یعنی اگه چیزیم هم نباشه حتما تا اونموقع غده تیروئیدم سرطانی میشه. بگذریم. یه سری آزمایش و سونوگرافی برامون نوشت و اومدیم بیرون. به دکتر گفتم وضعیت درمانی کانادا، حرفم رو قطع کرد و گفت افتضاحه از این بدتر هم میشه.

رفتیم فرویومال به صرف قهوه تیم هورتونز و دو تا کارت بینگو که هیچکدوم برنده نشدیم. بعد از فرویومال رفتیم اقبال که دو تا کارت تلفن بخرم.

بعد از ظهر رفتیم پلازای مزخرف ایرانیا (چرا مزخرف؟) حالا میگم رفتیم ناهار خوردیم و خرید کردیم و اومدیم سوار ماشین بشیم دیدیم یه هموطن متمدن عوضی وحشی، زده به ماشینمون و در رفته.خدا ازش نگذره.

شنبه مدرسه دخترم برنامه غذای گرم داشتن و از قبل پول داده بودیم و براشون چلوکباب گرفته بودن.

مدرسه دخترم که تعطیل شد یکراست اومدیم به طرف خونه و ساعت یک ربع به شش خونه بودیم.

یکشنبه به خواب و آشپزی و دیدن فیلم و سریال گذشت و اصلا از در خونه بیرون نرفتیم.

امروز یه تلفن از مالتی کالچرال سنتر داشتم یه خانم ایرانی بود. چند دقیقه ای با هم صحبت کردیم. مکالمه خوب و امیدوار کننده ای بود. توضیحاتش بمونه برای وقتی که قطعی شد.

۱۳۸۸ آذر ۲۷, جمعه

رانندگی

دیشب کارت تبریک بچه ها رو درست کردم و شکلات معلمها رو کادو کردم کارت معلمها رو خریده بودم که دخترم خودش کارتها رو نوشت و امروز بردیم مدرسه و به معلمهاش داد. همه بچه ها برای همدیگه کارت تبریک آورده بودن و در حال تقسیم کارتها بودن.

امروز آخرین روز مدرسه هست و ساعت 1:45 باید برم دنبال دخترم.

دیروز مراسم عقد پسر خاله ام بود در تهران که من نبودم ولی خیلی زود عکسهاش به دستم رسید.

پریشب که رفتیم بیرون برای خرید به شیشه مغازه ها عکس یه آقای سیبیلو رو زده بودن که پلیس دنبالش میگرده گویا این آقا سیبیلو که شدیدا قیافه اش مثل جهان سومیها بود با ماشین به یه عابر زده و فرار کرده. اینجا مردم مثل تورنتو قوانین رانندگی رو رعایت نمیکنن. تو تورنتو با چشم بسته هم میتونستی از سر یه کوچه رد بشی چون مطمئن بودی که ماشینها توقف میکنن برات ولی اینجا خیلی باید مواظب باشی.

دیگه یواش یواش دارم از دست این راهنمایی رانندگی اینجا عصبانی میشم این چه معنی داره که چند ماه یه سازمانی اعتصاب کنه و کار مردم رو راه نندازه؟ رانندگی کردن برام شده مثل یه رویا.

۱۳۸۸ آذر ۲۶, پنجشنبه

کنسرت

دو سه روز پیش عصری دخترم خواب بود و گویا داشت خواب به زبان انگلیسی میدید چون تو خواب انگلیسی حرف میزد. (خوش به حالش)

دیروز عصر دخترم تو مدرسه کنسرت (به قول خودش کانسرت) داشت. از قبل بهمون بلیط هم داده بودن حاضر شدیم و ساعت یک ربع به شش تو مدرسه بودیم برنامه تو سالن ورزش اجرا میشد. یه تئاتر داشتن که تیکه تیکه اجرا شد و بین هر قسمت بچه های یه کلاس میومدن و شعر (باز به قول دخترم سانگ) میخوندن و میرفتن.کل برنامه حدودا چهل و پنج دقیقه طول کشید.

کنسرت دو سانس داشت شش و هفت ما ساعت شش رو رفتیم ولی بعد معلمش گفت برای ساعت هفت هم بچه ها رو لازم داریم که برن برنامه اجرا کنن ما هم تو کلاس موندیم تا کارشون تموم بشه. از کلاسشون عکس گرفتم که بعدا براتون میذارم.

بعد از مدرسه رفتیم فروشگاه یه دلاری که برای کریسمس کارت تبریک بگیرم برای معلمها در ضمن امسال یه درخت کریسمس بیریخت هم داریم. از یه دلاری گرفتم طولش تقریبا سه وجب میشه یه جعبه کوچیک تزئینات مربوطه و یه جعبه چراغ کوچیک (ریسه) دخترم خودش نشست و تزئینش کرد و گذاشتیم روی میز. کل این درخت با تزئیناتش شد پنج دلار.

از نوفریلز هم شکلات کادویی برای معلمها خریدیم.

فقط امروز و فردا میرن مدرسه و بعد مدرسه تعطیل میشه تا چهارم ژانویه.

۱۳۸۸ آذر ۲۳, دوشنبه

داروخانه

شنبه صبح حرکت کردیم به سمت تورنتو چهل دقیقه ای رسیدیم به مدرسه دخترم. رفتیم مطب دکتر که دیدیم تعطیله با مطب تماس گرفتم پیغام گذاشته بود که یک هفته تعطیل کرده. رفتیم فرویومال و یک ساعتی نشستیم. بعد رفتیم دم خونه یه دوستی که وسایل دخترم رو از مدرسه قبلیش گرفته بود. رفتیم اقبال برای خرید. خیلی قیمت اجناسش مناسبه. از اونجا رفتیم سوپر خوراک و یه سری خرید هم از اونجا کردیم یه ران کوچیک گوسفند هم از سوپر خوراک خریدیم که خورش قورمه سبزی و قیمه سیب زمینی فقط با گوشت گوسفند خوب میشه. واقعیت ما وقتی ایران بودیم فقط گوشت گوسفند می خریدیم چون گوشت گوساله طبعش سرده و گوسفند گرم اینجا هم یه بار پارسال از اقبال گوشت گوسفند گرفتیم خیلی بوی بدی میداد دیگه از اون به بعد گوشت گوساله گرفتیم ولی این گوشتی که از سوپر خوراک گرفتیم خیلی خوب بود و اصلا بو نمیداد.

خریدامون که تموم شد رفتیم دم مدرسه دخترم تقریبا یه نیم ساعتی صبر کردیم تا مدرسه تعطیل شد و برگشتیم خونمون. غروب یک ساعتی استراحت کردیم و شب نشستیم پای تلویزیون و تماشای فیلم.

یکشنبه اول یه خورش قیمه سیب زمینی اساسی درست کردم و بعد رفتیم وال مارت چون من فراموش کردم قرص فشارم رو از داروخانه بگیرم و باید از داروخانه وال مارت میخریدم. تورنتو که بودیم همیشه از داروخانه فود بیسیکس خیابون شپرد داروهام رو میگرفتم این داروخانه از وال مارت و شاپرز ارزونتره. دیروز مجبور شدم از وال مارت اینجا بگیرم به جز قوطی قرصم چیز دیگه ای نداشتم چون اینجا داروخانه نسخه رو میگیره و دیگه پس نمیده. مسئول داروخانه گفت باید با داروخانه قبلی تماس بگیره و باهاشون چک کنه. یک ربع بیست دقیقه ای طول کشید تا اون داروخانه برای اینها اطلاعات لازم رو فکس کنه ما هم یه چرخی تو وال مارت زدیم و یه چیزایی لازم داشتیم خریدیم تا داروی من آماده شد.

یکشنبه یه روز بارونی قشنگ بود که خیلی هم سرد نبود.

تا رسیدیم خونه با دوستم زیبا تماس گرفتم و یک ساعتی با هم حرف زدیم خیلی دلم برای دوستانم تنگ شده.

ناهارمون رو خوردیم و .... بعد از ناهار چی میچسبه؟ خوااااب.

امروز صبح مدیر ساختمون مسئول تعمیرات رو فرستاد خونمون یکی دو تا اشکال کوچیک بود که برطرفشون کرد.

راستی من امروز تو فیس بوک یه حساب برای خودم باز کردم اگه دوست داشتین تشریف بیارین.

۱۳۸۸ آذر ۲۰, جمعه

سرما

امروز صبح با خانمی اهل اردن از یکی از مراکز مالتی کالچرال تو مدرسه دخترم قرار داشتم. (ببخشید کلمه انگلیسی رو فارسی مینویسم تنبلیم میشه هی آلت و شیفت بگیرم فارسی و انگلیسی تایپ کنم)

فرم بهم داد پر کردم یک ساعتی با هم صحبت کردیم یه سری برنامه بهم معرفی کرد که همش میمونه برای بعد از تعطیلات سال نو. فعلا ترجیح میدم هیچ توضیحی در موردش ندم.

هوا بس ناجوانمردانه سرد است. یعنی نامردی هوا سرده هااا. دمای هوا رو روی صفحه کامپیوتر دارم همین الان دمای هوای برلینگتون هشت درجه زیر صفر 46 کیلومتر در ساعت نسیم می وزد احساس سرما نوزده درجه زیر صفره. و اما دمای تورنتو هفت درجه زیر صفر 44 کیلومتر سرعت نسیم ملایم و احساس خنکی هفده درجه زیر صفر. لطافت هوا رو داشته باشین. ساعت دوازده و بیست دقیقه ظهر.

از پشت پنجره که نگاه میکنی میگی به به عجب هوای قشنگیه یه آفتاب آبکی بدون گرما هم هست که هی کم و زیاد میشه. دوست داری بری بیرون پیاده روی کنی ولی خبر از بیرون نداری. صبح که رفتم مدرسه و برگشتم باد سرد میخواست چشمام رو سوراخ کنه.

دیشب هم یه فیلم راجع به کریسمس دیدیم. این کانال W فیلمهای قشنگی نشون میده.

از آقای سروش متشکرم برام پیغام گذاشته بودین راهنماییم کردین تو اینترنت راجع بهش خوندم بعضی از اون علائم رو دارم.

فردا باید بریم تورنتو دخترم مدرسه ایرانی داره ولی خوشبختانه من کالج ندارم. دو سه هفته استراحت میکنم.

۱۳۸۸ آذر ۱۹, پنجشنبه

برف

صبح که بیدار شدیم دیدیم که داره برف میباره و روی زمینها هم نشسته. تو راه مدرسه که دخترم کلی خوشحالی کرد عاشق برف و سرماست.

الان برف قطع شده ولی باد سردی میاد که میخواد استخوان رو سوراخ کنه دمای هوا هم به سلامتی رفت زیر صفر و الان هفت درجه زیر صفر هست تورنتو هم پنج درجه زیر صفره.

از اکتبر که همسرم رسما با شرکت قرارداد بسته و استخدام شده کارش هم جدی تر و سنگین تر شده خوب قبلا بصورت کارآموز بود و دوره آزمایشی رو میگذروند ولی الان دیگه فرق میکنه باید حواسش رو بیشتر جمع کنه چون باید جوابگو باشه. براش دعا میکنم که بیشتر از قبل پیشرفت کنه.

دیشب با هم نشستیم و دو تا فیلم دیدیم البته با زیرنویس (انگلیسی) هر جا هم متوجه نمیشدیم سریع زیرنویس رو میخوندیم این زیرنویسه خیلی کمک میکنه. فیلمهایی که الان دارن نشون میدن همش حول و حوش کریسمس و سال نو هست.

امروز با مطب دکتر تماس گرفتم ببینم بالاخره بعد از سه ماه از دکتر غدد برام وقت گرفتن یا نه منشی این میگفت فکس رو براشون فرستادم منشی اون یکی میگفت من چیزی دریافت نکردم بالاخره نفهمیدم دستگاه فکس کدومشون خرابه! به منشیه گفتم خانم تیروئید من داره اندازه کله ام میشه لطفا یه کاری بکنین. حالا قراره پیگیری کنه اگه یادش نره.

از یکی دو هفته دیگه مدرسه ها برای دو هفته تعطیل میشن.

خیلی دلمون میخواد سگی گربه ای بیاریم نگه داریم ولی جوانب امر رو که در نظر میگیریم منصرف میشیم خیلی دردسر داره گربه که همش موهاش میریزه در ضمن ما دختر داریم نمیتونیم گربه بیاریم چون باعث نازایی میشه. سگ هم که گذشته از گرونیش دردسرهای خودشو داره باید روزی دو بار ببریش بیرون باضافه هزینه های جانبی و موهاش که میریزه. پس از خیر این دو گذشتیم و یه انتخاب بیشتر نداریم اینکه یه آکواریوم بخریم که قبلا هم داشتیم و خیلی هم دوست داریم ضمن اینکه یه آرامش خاصی داره و دردسری هم نداره.

یه مسئله دیگه اینکه سگ و گربه بالاخره یه روز میمیرن و آدم کلی غصه میخوره ولی ماهی اگه بمیره از تو آب درش میاری میندازیش دور میری یکی دیگه عین همون میخری میذاری جاش.

۱۳۸۸ آذر ۱۸, چهارشنبه

کتابخانه آنلاین

سریال گاو صندوق رو همچنان دنبال میکنم همینطور سریال آشپزباشی رو چقدر کار خانمه زشت بود. فیلم کلاه گیس رو دیدیم اصلا خوب نبود یعنی اصلا ارزش دیدن نداشت فیلم درباره الی رو هم دیدیم انقدر که سر و صدا کرد و معروف شد انتظار یه فیلم خاص رو داشتم البته این نظر منه شاید به نظر خیلی ها قشنگ باشه فیلم بدی نبود ولی چیزی نبود که انقدر سر و صدا کنه.

مدرسه دخترم یه آدرس سایت با یوزر نیم و پسوورد بهمون دادن که از یه کتابخونه آنلاین استفاده کنیم. بچه کتاب رو انتخاب میکنه اون کتاب صفحه به صفحه بصورت موزیکال و متحرک برای بچه خونده میشه و بعد بچه میتونه خودش دوباره کتاب رو بخونه در آخر هر کتابی که خونده میشه کنارش یه تیک میخوره که بدونیم کدوم کتاب رو خوندیم. این برنامه خیلی خوبه چون هم خوندن بچه ها خوب میشه هم بچه ها به کتاب خوندن عادت میکنن.

من از باد و صدای زوزه باد خیلی میترسم بادهای اینجا هم انقدر شدیده که انگار در و پنجره رو میخواد از جا بکنه. دیروز داشتم به همسرم میگفتم اینجا با این هوای گند و مزخرفی که داره پزشکی که کمه سوپر و مواد خوراکی رو هم باید مجانی کنه. اگه یه وقت یه پست نوشتم که من برای همیشه برگشتم ایران اصلا تعجب نکنین.

زمستون

دوشنبه دخترم رو مدرسه نبردم چون خودم حالم خوب نبود دوشنبه شب بهتر بودم رفتیم maple view mall که با ماشین حدودا پنج دقیقه راهه شاید هم کمتر. یه گشتی تو این مال زدیم و بعد رفتیم sobeys یه فروشگاهی مثل نوفریلز و فود بیسیکس هست که اکثرا کانادایی ها از اونجا خرید میکنن قیمتهاش هم خیلی با فودبیسیکس فرق نمیکنه و گاهی هم قیمت با اونه. یه بسته کوچیک گوشت گوسفند خریدیم و شبونه یه آبگوشت مشتی بار گذاشتم که تا صبح جا بیفته صبح آب و دونش رو جدا کردم و همسرم گوشتش رو کوبید و غذای هردوشون رو کشیدم که ببرن. دستش درد نکنه دیروز صبح همسرم ما رو رسوند تا مدرسه و خودش رفت سر کار.

جای همگی خالی ظهر آبگوشت خوشمزه ای خوردم با سیر ترشی فراوون.

انگار زمستون داره شروع میشه از دیشب برف و بارون با هم میباره یه کم رو چمنها و پیاده روها نشسته ولی زیاد نیست. اخبار CP 24 که تورنتو رو داره نشون میدهوضعیت بزرگراههاش خیلی خوب نیست به خاطر برف.

الان ساعت 9:15 صبحه دمای هوای برلینگتون و تورنتو هر دو یک درجه بالای صفر هست. امروز دیگه چکمه ها رو درآوردیم و با چکمه رفتیم مدرسه.

دیشب کلاس ای اس ال نرفتم راستش اصلا یادم نبود که کلاس دارم و بعد از ظهر با دخترم خوابیده بودم همسرم اومد خونه و کلاسم رو یادآوری کرد ولی دیگه نرفتم.

ناهار امروز باقالی (باقلا) پلو با مرغ تو فری داریم.

صبح که میرفتیم مدرسه دخترم کلی ذوق کرد که برف نشسته رو چمنها عاشق زمستون و سرما و برفه.

دیروز رفتم دفتر کاریابی پایین خونمون. کار پیدا کردن تو کانادا مصیبتیه واسه خودش. رزومه نویسی و کاور لتر و مصاحبه و ..... . خیلی جدی دنبال کار نیستم ولی بدم نمیاد یه کار نیمه وقت داشته باشم. خانمی که تو دفتر کاریابی راهنماییم کرد یه خانم مسن بود که یک ساعت و ربع داشت برام توضیح میداد و چند تا جاب پست پرینت گرفت و یه سری فرم بهم داد. سر فرصت و با تمام وجودش داشت کمک میکرد.

آخی دیروز با مامانم صحبت میکردم خاله ام پیشش بود حال دخترش رو پرسیدم که تا دو ماه دیگه فارغ میشه و یه دختر به دنیا میاره خالم گفت سونوگرافی سه بعدی کردن و فیلمش رو دیدن دختره داشته شستش رو میمکیده ای جانم.

نمیدونم چرا ولی امسال اصلا حوصله برف و سرما رو ندارم مثل گربه دلم میخواد یه جای گرم باشم و از خونه بیرون نرم.

۱۳۸۸ آذر ۱۵, یکشنبه

انشا

نام : كمال

كلاس : دبستان

موزو انشا : عزدواج!

هر وقت من يك كار خوب مي كنم مامانم به من مي گويد بزرگ كه شدي برايت يك زن خوب مي گيرم

تا به حال من پنج تا كار خوب كرده ام و مامانم قول پنج تايش را به من داده است

حتمن ناسرادين شاه خيلي كارهاي خوب مي كرده كه مامانش به اندازه استاديوم آزادي برايش زن گرفته بود. ولي من مؤتقدم كه اصولن انسان بايد زن بگيرد تا آدم بشود ، چون بابايمان هميشه مي گويد مشكلات انسان را آدم مي كند

در عزدواج تواهم خيلي مهم است يعني دو طرف بايد به هم بخورند. مثلن من و ساناز دختر خاله مان خيلي به هم مي خوريم

از لهاز فكري هم دو طرف بايد به هم بخورند، ساناز چون سه سالش است هنوز فكر ندارد كه به من بخورد ولي مامانم مي گويد اين ساناز از تو بيشتر هاليش مي شود

در عزدواج سن و سال اصلن مهم نيست چه بسيار آدم هاي بزرگي بوده اند كه كارشان به تلاغ كشيده شده و چه بسيار آدم هاي كوچكي كه نكشيده شده. مهم اشق است !

اگر اشق باشد ديگر كسي از شوهرش سكه نمي خواهد و دايي مختار هم از زندان در مي آيد

من تا حالا كلي سكه جم كرده ام و مي خواهم همان اول قلكم را بشكنم و همه اش را به ساناز بدهم تا بعدن به زندان نروم

مهريه وشير بلال هيچ كس را خوشبخت نمي كند

همين خرج هاي ازافي باعث مي شود كه زندگي سخت بشود و سر خرج عروسي دايي مختار با پدر خانومش حرفش بشود

دايي مختار مي گفت پدر خانومش چتر باز بود..خوب شايد حقوق چتر بازي خيلي كم بوده كه نتوانسته خرج عروسي را بدهد. البته من و ساناز تفافق كرده ايم كه بجاي شام عروسي چيپس و خلالي نمكي بدهيم. هم ارزان تر است ، هم خوشمزه تراست تازه وقتي مي خوري خش خش هم مي كند!

اگر آدم زن خانه دار بگيرد خيلي بهتر است و گرنه آدم مجبور مي شود خودش خانه بگيرد. زن دايي مختار هم خانه دار نبود و دايي مختار مجبور شد يك زير زميني بگيرد. مي گفت چون رهم و اجاره بالاست آنها رفته اند پايين! اما خانوم دايي مختار هم مي خواست برود بالا! حتمن از زير زميني مي ترسيد . ساناز هم از زير زميني مي ترسد براي همين هم برايش توي باغچه يك خانه درختي درست كردم. اما ساناز از آن بالا افتاد و دستش شكست. از آن موقه خاله با من قهر است

قهر بهتر از دعواست.آدم وقتي قهر مي كند بعد آشتي مي كند ولي اگر دعوا كند بعد كتك كاري مي كند بعد خانومش مي رود دادگاه شكايت مي كند بعد مي آيند دايي مختار را مي برند زندان!

البته زندان آدم را مرد مي كند.عزدواج هم آدم را مرد مي كند، اما آدم با عزدواج مرد بشود خيلي بهتر است!

اين بود انشاي من .

لینک: http://www.iranianuk.com/article.php?id=44188

لینک

اینم آدرس لینک ویدیوی استاد حسن نیرزاده نوری

http://www.youtube.com/watch?v=cw3GH5K36eI

یکیشو بزنین بقیه اش تو فهرست کنار صفحه میاد.

۱۳۸۸ آذر ۱۴, شنبه

یاد رفتگان

دیدم امروز پانزدهم آذره یادم افتاد که سالگرد خاله بزرگمه که سالهاست به رحمت خدا رفته.

بالاخره با کمک یکی از بستگان اسم آقای حسن نیرزاده نوری رو پیدا کردم که تو تلویزیون به بچه ها درس فارسی میداد و خط قشنگی داشت. تو یوتیوب گشتم و ویدیوهاش رو پیدا کردم.

خدا همه رفتگان رو رحمت کنه و ما زنده ها رو هم ببخشه و بیامرزه.

به یاد همه رفتگان فاتحه ای بخوانید.

تعطیلات

عید همگی مبارک انشالله تعطیلات بهتون خوش بگذره.

امروز شنبه امتحان پایان ترم داشتیم به سلامتی امتحان رو دادیم و خلاص شدیم.

دیروز جمعه پی ای دی بود و دخترم خونه بود. با دوستم بیتا صحبت میکردم اونا پی ای دی نداشتن بعد به این نتیجه رسیدیم که هر شهری پی ای دی هاش با بقیه شهرها فرق میکنه من فکر میکردم این روزها در کل کانادا یا حداقل در هر استان یکی باشه.

فردا هم دخترم مدرسه ایرانی داره ولی چون معلمش گفت فقط درسهای قبل رو دوره میکنیم اجازه گرفتم که فردا نبرمش و خودم تو خونه باهاش کار کنم.

انگار کم کم هوا میخواد سرد بشه الان ساعت ده شبه و دمای هوا منفی دو درجه ست. امروز هم هوا سرد بود همراه با باد.

امروز نیم ساعتی توی راهروی مدرسه دخترم نزدیک یه کلاس نشسته بودم نمیدونم کلاس چندم بود فکر میکنم سوم چهارم دبستان بود انگار توی کلاس به جای معلم سگ بسته بودن من نمیفهمم آخه این چه طرز برخورد با بچه های مردمه؟ نزدیک بود بلند شه دونه دونه بچه ها رو بزنه. خدا رو شکر که فقط هفته ای یه روزه.

به سلامتی تا هفته اول ژانویه از کالج رفتن خبری نیست فکر کنم از دهم ژانویه ترم جدید شروع میشه ولی من هنوز تصمیم نگرفتم که برم یا نه. حالا تا اونموقع.

داشتم تو یه مجله افغانی به اسم نایاب یه متنی رو میخوندم با عنوان نصایح لقمان حکیم به فرزندش بعضیهاش جالب بودن:

- در حضور مهمان بر کسی خشم مگیر!

- با دیوانه و مست سخن مگو!

- برای کسب سود و دوری از زیان آبروی خود را مریز!

- در کار دیگران کنجکاوی و جاسوسی مکن!

- ادب و تواضع را هیچگاه فراموش مکن!

- با دشمنان مدارا کن و در مقابل جاهلان خاموش باش!

- در مال و مقام دیگران طمع مکن!

- از رفت و آمد و مال و مرام و مسلک خویش کمتر بگو! (دیگه از این به بعد جزئیات رو نمینویسم)

- عمر و روزی با حساب و کتاب است پس مترس و طمع مکن!

بیشتر بود من فقط چند تاش رو نوشتم.

خوش باشید بازم عیدتون مبارک

۱۳۸۸ آذر ۱۳, جمعه

باکس

دیروز بعد از ظهر آقای همسر تماس گرفت که منتظرش باشم با هم بریم دنبال دخترم چون بیشتر روزا زود میره سر کار و به خاطر این زود رفتن و گاهی دیر اومدن اضافه کاری بهش نمیدن به رئیسش اطلاع داد و زودتر اومد خونه آقای رئیس با این مسئله مخالفتی نداره و گفته فقط ساعاتت رو پر کن که این بنده خدا هم همین کار رو میکنه.

روزایی که ما دو تایی میریم دنبالش دخترم خیلی خوشحال میشه برای همین گاهی با هم میریم.

از وقتی که دخترم میره مدرسه جدید یکی دو بار معلمش بهم گفت غذا کم براش میذاری گرسنه ست غذا بیشتر براش بذار من کلی تعجب کردم که این بچه هیچی نمیخوره حالا چطوریه که اینجا اومده همش گرسنه ست آخرین بار هفته گذشته دوباره بهم تذکر دادن رفتم بالا تو کلاس پیش معلم ببینم حرف حسابش چیه هی میگه این گرسنه ست. معلمش گفت این سیر نمیشه شما ناراحت میشی بچه ات غذا بیشتر بخوره؟ منو میگی میخواستم با لگد برم تو صورتش گفتم آخه این اصلا غذا نمیخوره خلاصه یه باکس پر از خوراکی بهم نشون داد و گفت ما به بچه های بی بضاعت از این باکس خوراکی میدیم دختر شما هم از این باکس میاد خوراکی برمیداره تازه من دوزاریم افتاده که چه خبره براش توضیح دادم که این بچه دوست داره از توی این باکس خوراکی برداره و در اصل گرسنه نیست. معلمش گفت هر روز نمیتونه این کار رو انجام بده چون این مال بچه هاییه که غذا نیاوردن یا وضع مالی خوبی ندارن اگه گاهی برداره اشکال نداره. گفتم اگه اشکال نداره من خوراکی میخرم میدم به شما بذارین تو این باکس که اگه دوست داشت بیاد از توش برداره قبول کرد و منم فرداش یه جعبه کراکر که توش بسته های کوچیکتر هست فرستادم مدرسه چون معلمش تاکید کرد خوراکی شیرین نباشه و ترجیحا کراکر باشه. در ضمن به دخترم توضیح دادم که این باکس مال بچه هاییه که یادشون رفته غذا بیارن دیگه نگفتم مال بچه های بی بضاعته. از اون روز دیگه دخترم سراغ اون باکس نرفت ولی یکی دوبار گفت نمیشه یادت بره برام خوراکی بذاری من برم از اون باکسه خوراکی بردارم؟

۱۳۸۸ آذر ۱۲, پنجشنبه

سریال

خبری نیست جز اینکه یه کم حالم بهتره و از ذوق و شوق دست و پام کم شده.

امشب کلاس زبان دارم. معلممون یه خانم میانساله و اهل گرجستان. ته لهجه داره. انتظار داشتم معلممون کانادایی باشه که متاسفانه نیست.

یکی دو تا سریال داریم میبینیم یکیش گاو صندوقه که خیلی جالب نیست قسمت اول آشپزباشی رو دیدم خیلی خوب نبود ولی الان نمیشه قضاوت کرد چون قسمت اولش بود. خسته دلان رو میبینم اونم بد نیست. دو تا فیلم هم دانلود کردم یکی کلاه گیس یکی درباره الی تا در موقعیت مناسب سه تایی بشینیم و ببینیم.

صبح و بعد از ظهر با مامان یکی از همکلاسیهای دخترم تو حیاط مدرسه صحبت میکنیم این خانم کاناداییه حرف زدن با این خانم برای زبانم خوبه.

خدا رو شکر حالم مامانم بهتره و کایروپرکتیک داره جواب میده.

بازم خدا رو شکر هنوز هوا خوبه. الان ساعت 11:20 صبح دمای هوا شش درجه بالای صفره باد شدیدی میاد ولی هنوز از برف خبری نیست.

امروز همسر جان خیلی خوابش میومد اتاق رو براش تاریک کردیم تا ساعت هشت صبح خوابید یه دوش گرفت صبحانه خورد و هشت و بیست دقیقه رفت سر کار. کیف میکنه ها.

راستی یه تفاوت دیگه ای که برلینگتون با تورنتو داره اینه که اینجا شهر تمیزیه.

۱۳۸۸ آذر ۱۱, چهارشنبه

تقویت زبان

دوشنبه کلاس ای اس ال ثبت نام کردم. کلاس کجاست؟ پایین خونمون. با چی میرم؟ با آسانسور. هفته ای دو روز ساعت شش تا نه شب. دیشب هم اولین جلسه کلاسم بود. اولین جلسه برای من چون نیمه دسامبر ترم تموم میشه و تعطیلات شروع میشه.احتمال داره ترم آینده کالج نرم هنوز معلوم نیست.
از کام وِیو یه خط تلفن تورنتو هم گرفتیم که با دوستان و بستگان تورنتویی در تماس باشیم.
چند روزیه که بی حالم یعنی تمام بدنم دستها و پاهام ضعف میرن و ذوق ذوق میکنن (یعنی ذوق و شوق الکی دارن) یکی دو روزه که با جدیت ویتامینها و قرص آهنم رو میخورم ببینم روبراه میشم یا نه.
یکی دو روزه که بجای اینترنت، تلویزیون نگاه میکنم خیلی خوبه بیشتر فیلم نگاه میکنم خیلی خوبه آدم چهار کلمه چیز یاد میگیره.
یه فرم مدرسه بهم داده بود که اگه خواستم پر کنم مربوط به خدماتی میشه که به مهاجرا میدن دیروز فرستادم مدرسه امروز از مرکز مورد نظر باهام تماس گرفتن و برای جمعه هفته آینده تو مدرسه دخترم باهام قرار گذاشتن و در ضمن بهم گفتن که تو زبانت خوبه و احتیاج به مترجم نداری (زحمت کشیدی بعد از یکسال و نیم).
این راهنمایی و رانندگی همچنان در اعتصاب به سر میبرن و سرویس محدودی میدن.
امروز صبح گفتم از این بیحالی در بیام رفتم نوفریلز نون بخرم دیدم اِه این حراجه یکی ورداشتم اِه اون حراجه یکی برداشتم خلاصه بیست و چند دلار خرید کردم و برگشتم خونه و با دست و پای ضعف کرده دراز کشیدم.
خدا خیر بده اونی رو که ماشین ظرفشویی رو اختراع کرد ایران که بودیم دو سه ماه داشتم بد عادت شدم حالا دوباره بعد از یک سال و نیم ماشین ظرفشویی داریم مال ما نیست روی خونه ست.
هر چقدر که تو مدرسه کانادایی بچه ها ملایم و خوبن تو مدرسه ایرانی پسر بچه ها وحشین ببخشید ولی از کلمه دیگه ای نمیتونم استفاده کنم چون واقعا وحشی هستن. دخترم گاهی یه چیزایی با خودش میبره مدرسه کانادایی و سالم برمیگردونه ولی وقتی میبره مدرسه ایرانی خراب و قراضه میارش خونه. اون هفته یه عروسک پیشی برده مدرسه ایرانی پسره همکلاسیش نمیدونم چطوری با مشت زده تو صورت این پیشی بد بخت که چشمش افتاده بود تو سرش دیشب چشمشو پیدا کردم گذاشتم سر جاش تا محکمش کنم. بهش گفتم مادر مدرسه ایرانی چیزی نبر.