۱۳۸۹ تیر ۷, دوشنبه

عشق من و وال مارت جاوداني شد

خدمت شما عرض شود كه چهارشنبه بعد از ظهر رفتم وال مارت و تا ساعت هشت شب orientation (آشنايي با كار و محيط كار)‌ داشتيم و تا ساعت نه و نيم هم پاي كامپيوتر بودم و بعد اومدم خونه. شروع هر شيفت بايد نود دقيقه پاي كامپيوتر بشينيم و يه سري قوانين و آموزشهاي لازم رو از طريق كامپيوتر بگيريم آخر هر قسمت ازمون امتحان گرفته ميشه كه همش هم آسونه هم تفريح مثل بچه ها كه با بازي بهشون چيز ياد ميدن. پنج شنبه و جمعه و ديروز رفتم سر كار نود دقيقه كامپيوتر بعد هم پشت صندوق تا ديروز كنار يه صندوقدار مي ايستادم و يا من اجناس رو اسكن ميكردم اون ميذاشت تو كيسه يا برعكس ولي دو ساعت آخر منو تنها گذاشتن و گفتن همين دور و بر هستيم كارتو بكن كمك خواستي بگو. انقدر مشغول كار ميشم كه نميفهمم چطور ساعت ميگذره. ديروز هشت ساعت و نيم كار داشتم براي اين مدت دو تا استراحت يك ربعي و يك ساعت ناهار يك ساعتي داشتم كه البته ساعت ناهار رو بهمون پرداخت نميكنن ولي يك ربع استراحت رو پولش رو ميدن. تا بريم كارت بزنيم و يه قهوه و يه دستشويي و دوباره كارت بزنيم يك ربع تموم شد تو اين چند روز دو كيلو وزن كم كردم بدون رژيم :))
بعنوان كارمند وال مارت هر خريدي كه بكنم ده درصد بهش تخفيف ميخوره. يه چيز ديگه كه يادم رفت بگم اينه كه استخدام پارت تايم هستم ولي ازشون خواستم بهم ساعت بيشتر بدن گفتن كامپيوتر برنامه ريزي ميكنه ولي عملا ساعت بهم زياد دادن. پارت تايم هفته اي دوازده تا بيست و هفت ساعت ميدن فول تايم بيست و هشت تا چهل ساعت. هفته ديگه من سي و سه ساعت دارم.
براي تابستون دخترم رو كمپ YMCA ثبت نام كردم فردا سه شنبه بيست و نهم جون آخرين روز مدرسه هست و از دوشنبه پنج جولاي كمپ شروع ميشه بابت هر هفته دويست دلار بايد بديم.
ديگه چيزي به ذهنم نميرسه كه براتون بگم. موفق باشيد و سلامت.

۱۳۸۹ تیر ۴, جمعه

اطلاعيه

در اسرع وقت خدمت ميرسم و براتون تعريف ميكنم
خارجيش ميشه ASAP => AS SOON AS POSSIBLE

۱۳۸۹ خرداد ۳۱, دوشنبه

شيريني



تا اين The Godfather همه جا رو روي سرش نذاشته بفرمايين شيريني تر (كيك).

روز موعود فرا رسيد

امروز دوشنبه بيست و يكم جون نميدونم چندم خرداد يا شايد تير ماه ساعت حدود يازده صبح از وال مارت تماس گرفتن و پيغام گذاشتن تماس گرفتم مدير مربوطه نبود براش پيغام گذاشتم سوار دوچرخه شدم و رفتم وال مارت مدير مربوطه رو ديدم گفت چهارشنبه چهار تا هشت شب اورينتيشن دارم سين كارت و شماره حساب بايد ببرم و لباس و كفش مشكي بپوشم. همگي با هم جيغ بكشين چون من استخدام شدم.

۱۳۸۹ خرداد ۲۶, چهارشنبه

G2

جمعه خريدهاي لازم رو انجام داديم و شنبه ساعت دو بيتا اينا اومدن خونمون و تا يازده نگهشون داشتم چون راهشون نزديك نبود و يكشنبه مهمون داشتن يازده رفتن وگرنه بيشتر نگهشون ميداشتم.
يكشنبه رفتيم كندين تاير روغن ماشين رو عوض كرديم دوشنبه همسرم مرخصي گرفته بود ظهر دخترم رو از مدرسه برداشتيم و رفتيم مطب دكتر ابريشمي كه دكتر خانوادگي جديد ما در برلينگتون هست. ساعت چهار بعد از ظهر امتحان رانندگي دادم و قبول شدم آقاي كانادايي كه ازم امتحان گرفت هر چي از رانندگي به ذهنش رسيد ازم امتحان گرفت حتي پارك دوبل و پارك در پاركينگ دنده عقب. بعد از امتحان رفتيم برگر كينگز بعد هم وال مارت نميدونم مدير مربوطه چه بلايي سرش اومده كه همه برنامه هاي هفته پيش رو كنسل كرده و قراره تا چند روز آينده باهام تماس بگيرن. بميرن كه منو كشتن.
سه شنبه بيمه ماشين رو دو نفره كرديم كه منهم بتونم از ماشين استفاده كنم.
امروز چهارشنبه با دخترم رفتيم همسرم رو رسونديم به كارش و بعد دخترم رو گذاشتم مدرسه و از نوفريلز خريد كردم و اومدم خونه. اينجوري يه كم از خونه دور ميشم و كمتر حوصله م سرميره. عصري هم ميرم دنبال همسرم ميارمش.

۱۳۸۹ خرداد ۲۰, پنجشنبه

كلاه برداري تا چه اندازه؟

چند وقت پيش مامانم گفت يكي از دوستان يه دستبند مغناطيسي (magnetic bracelet) سفارش داده به يه شركتي از امريكا براش آوردن چهارصد هزار تومن از وقتي اين دستبند رو دستش كرده فشار خون و قند خون و خلاصه همه چيزش تنظيم شده ببين اونجا قيمتش چقدره اگه ارزونتره برام بخر بفرست يا اگه ايران ارزونتره همينجا بخرم. همسرم گفت من تو داروخانه وال مارت ديدم ولي اين قيمت نبوده خلاصه يه گشتي تو اينترنت زدم ديدم هشتاد دلاريش هست كه تو حراج شده نصف قيمت بعد رفتم وال مارت ديدم از هجده دلار داره تا سي چهل دلار رفتم پيش دكتر داروخانه يه پسر جوون كانادايي بود گفتم اين دستبندها چيكار ميكنه گفت هيچي گفتم من شنيدم فشار و قند خون رو تنظيم ميكنه گفت آره منم شنيدم ولي اينا هيچ كاري نميكنن و فقط تلقينه. گفتم براي اينكه مطمئن بشم از رامين پسر عمه همسرم هم سوال كنم هنوز توضيح نداده گفت همش كلاه برداريه! گفتيم آخه تو داروخانه ميفروشن گفت تو داروخانه خيلي چيزا ميفروشن! ديدم راست ميگه.
حالا ميخوام بگم كه باشه كلاه برداريه ولي اينجا بيست دلار سي دلار نهايتا هفتاد دلاره ولي آخه اين كلاه برداري چرا تو ايران انقدر سنگينه چهارصد هزار تومن ميگيري براي يه دستبند كه چند تا دونه آهنربا توش داره؟ چطوري از گلوت پايين ميره اون پول؟

دو سه روز پيش دوستم گفت يه آقايي تو ايران ادعا كرده كه ظرف بيست و چند جلسه زبان انگليسي ياد ميده عالي و بابتش يك ميليون تومن پول ميگيره!!!!!
آخه يعني چي؟ اولا كه يه همچين چيزي محاله كه تو بيست سي جلسه زبانت عالي بشه. مگه تو هر جلسه چند تا كلمه ميتونه ياد بده؟ بعد مگه فقط كلمه ست؟ گرامر هم هست. زبان ياد گرفتن هم فقط به خود آدم بستگي داره كه بخونه و هر روز مطالعه كنه. خوب اگه هر روز بخونه و پيگير باشه لازم نيست يك ميليون پول بده اگرم نخونه و فقط به كلاس متكي باشه كه كلاس ده ميليوني هم كاري براش نميكنه و همون بهتر كه بياد اينجا تو محيط و بره كلاسهاي مجاني اي اس ال و لينك بشينه كه خيلي بيشتر و بهتر ياد ميگيره.
خلاصه اينكه اين چيزا رو آدم ميشنوه واقعا نميدونه چي بگه جداً تاسف آوره.

اگه يه وقت اشتباه تايپي يا انشايي داشتم ببخشيد آخه هم ليلا فروهر گوش بدي و هم چيز تايپ كني ممكنه اشتباه هم پيش بياد.

۱۳۸۹ خرداد ۱۹, چهارشنبه

هوا روزگار چطوره؟

امروز هوا حسابي بارونيه منم مثل گربه كه از آب بدش مياد از اين همه خيسي و بارون خوشم نمياد. آسمون يه دست سفيد و خاكستري روشنه.
ديروز عصر رفتيم بيرون يه گشتي زديم شام رو بيرون خورديم ماشين رو تو يه پمپ بنزيني اطراف خونمون برديم تو و بيرونش رو تميز كرديم كه دوشنبه من امتحان رانندگي دارم تميز باشه. از هفته پيش كه واتر پمپش رو عوض كرديم بعضي وقتها توي سربالايي با سرعت كم عقربه آبش ميره بالا بعد از چند ثانيه دوباره برميگرده سر جاش ولي اصلا جوش نمياره نميدونيم مشكل چيه اميدوارم كه تا دوشنبه كه من امتحان دارم سالم بمونه بعدش هر چي شد، شد.
من خيلي ميني ون دوست دارم مخصوصا كاروان منتها كاروان ديگه توليد نميشه و هر چي هست گراند كاروانه اين گراند جديدا رو از پشت نگاه ميكني مثل ماشين مرده كشيه همه رنگش رو ديدم تنها رنگش كه از همه قشنگتره همون قرمزشه. شايد از همين گرفتيم البته به شرطي كه من برم سر كار.
تا الان كه از وال مارت خبري نشده انگار شش ماه بايد دنبالشون بدوم تا استخدامم كنن.
از فيلمها و سريالها بگم براتون
سريال پليسي خنده دار و مسخره و پرهيجان هوش سياه رو به روز ديديم تموم شد. آشپزباشي كه خيلي داره كشش ميده خيلي هم تكراري و عين هم شده ماجراهاش ولي من همچنان ميبينم. كلانتر كه هفته پيش تموم شد و همسرم منتظر يه سريال پليسي جديده. فيلم به دنبال خوشبختي رو ديديم بد نبود ولي خيلي خوب هم نبود. تاكسي نارنجي كه مثل فيلم فارسياي قديمي بود (دوزاري). فيلم بي پولي رو جسته گريخته ديدم اي بد نيست. دختر ميليونر رو دانلود كردم ولي هنوز نديدم. ماجراهاي اينترنتي رو هم ديديم اونم تعريفي نداشت. نميدونم چرا تازگيا اينجوري فيلم ميسازن! مگه مجبورن؟ شبها اگه بيدار باشم و يادم بمونه كانال يك ايران رو ميگيرم و برنامه حرف اضافه رو ميبينم ولي ديشب هر چي صبر كردم نشون نداد نميدونم ساعتش عوض شده يا ديگه نشون نميدن!؟

ساديسم

پريشب كانال space يه فيلم خيلي بد نشون داد از ترسناك يه چيزي اونورتر فيلم ساديسمي بگم بهتره. من اصلا از اينجور فيلما خوشم نمياد همسرم داشت همينطور كانال عوض ميكرد رسيد به اين كانال و ديگه كانال رو عوض نكرد نصفه هاي فيلم بود ولي نميدونم اين چه مرضي بود كه ما بايد حتما تا آخرشو ميديديم. آخه آدم يه جوري ميشه كه ميخواد ببينه بالاخره آخرش كي جون سالم به در ميبره يه كم خيالش راحت بشه ولي از بخت بد من ....
اسم فيلم رو يادم نيست فقط ميدونم توش تگزاس داشت. ماجراش هم اين بود كه دو تا پيرمرد و يه پيرزن و يه مرد خيلي گنده تو يه خونه اي وسط جاده يا بيابون زندگي ميكردن و يكي از پيرمردها لباس و ماشين پليس داشت نميدونم قبلا پليس بوده يا دزدي بود (خوب آخه از وسط فيلم ديديم ديگه) بعد اينا مشكل روحي رواني داشتن چند تا دختر و پسر جوون رو گرفته بود برد توي اون خونه و يكي يكيشون رو به طرز فجيعي كشت. اون مرد گنده هه كه از اره برقي استفاده ميكرد. واي واي فيلم كه تموم شد آخرش نوشت كه اين داستان واقعي بوده و از سال هزار و نهصد و شصت و چند تا هفتاد و چند در تگزاس اتفاق افتاده.
وقتي فيلم تموم شد هر دو دستم سرم گردنم درد ميكرد تپش قلب داشتم و بدنم ميلرزيد تا خود صبح نخوابيدم همش ميترسيدم اون يارو گنده هه با اره برقيش بياد سراغمون.
آخه تو كه جنبه نداري چرا ميبيني؟ راستش اين اولين و آخرين باري بود كه يه همچين فيلمي ميديدم. بعد از هر پيام بازرگاني قبل از اينكه ادامه فيلم رو نشون بده كلي هشدار ميداد ولي من مثل اين ساديسميا نشستم به ديدن. همسرم هم يه كم حالش بد شد ولي فقط يه كم بعدش هم گرفت خوابيد و خر و پفي سر داد كه انگار نه انگار فيلم ناجور ديده.
خلاصه جاي باران خالي بود كه عاشق اينجور فيلمهاست شايد هم خودش ديده باشه.

۱۳۸۹ خرداد ۱۸, سه‌شنبه

خليج هميشگي فارس

من نميدونم چرا اين عربهاي ..... ........ شده دست از سر ما برنميدارن!؟
به اين لينك يه سري بزنين لطفا.

اين دو بيت رو از يه جا برداشتم نميدونم از كجا برداشتم!
اي آنكه ديده دوخته اي بر خليج فارس     اين لقمه با شكمبه ي تو سازگار نيست
چونكه درون آب زلالش بدون شك          ماهيست پابرهنه عرب سوسمار نيست

۱۳۸۹ خرداد ۱۷, دوشنبه

تولدم مبارك

يكي دو بار رفتم وال مارت سراغ خانم سوپروايزر و هي پرس و جو كردم و آخرين جوابي كه گرفتم اين بود كه مسئول orientation نبوده و تازه برگشته و تا آخر اين هفته بايد باهام تماس بگيره (ياد اون جوك جهنم افتادم كه يه روز قيرش هست قيفش نيست يه روز قيفش هست قيرش نيست يه روز هر دو تاش هست مسئولش نيست) :)
جمعه بعد از ظهر همسر عزيز تماس گرفت كه برق منطقشون رفته (چيه؟ تو كانادا نميشه برق بره؟) و تا دو سه ساعت ديگه هم نمياد و تعطيلشون كردن داره مياد خونه آخ جون. اومد خونه و البته با دست پر يه دسته گل قشنگ برام گرفته بود آخه شب تولدم بود. با اينكه اصلا حالم خوش نبود و احتياج به استراحت داشتم پيشنهاد كرد كه با بيتا تماس بگيرم اگه هستن بريم خونشون. هيچي ديگه تماس گرفتم و بيتا هم كه ماشالله هميشه در خونه بازه هم خودش هم همسرش مهمان نوازن. قرار شد شام جوجه كباب بخوريم منم يه كم تو فريزر داشتم برداشتيم و همسرم رفت دنبال دخترم از مدرسه آوردش و رفتيم به طرف بيتاخانه ساعت از شش گذشته بود كه رسيديم اونجا و تا ساعت يك و نيم هم اونجا بوديم. خلاصه كلام اينكه خيلي خيلي بهمون خوش گذشت بچه ها كه با هم بازي ميكردن ما چهار تا هم گفتيم و خنديديم و دوستان هنرمند ما برامون سازي زدند و بعد برگشتيم خونمون و اينطوري شد كه شب تولد پرخاطره و به ياد ماندني اي شد برام.
شنبه و يكشنبه هم خونه بوديم و برنام مدرسه ايراني هم كه تموم شد به سلامتي و ديگه نميريم ولي از هفته پيش كه تعطيل شدن هر روز دخترم يك صفحه ديكته رو مي نويسه.
فقط شنبه عصري رفتيم كنار درياچه خواستيم بادبادك هوا كنيم از شانس بد ما يه ذره هم باد نميومد يه سر هم رفتيم وال مارت كه گفتم چي گفتن بهم.
امروز دوشنبه هم دخترم خواب موند نرفت مدرسه ساعت ده بيدار شد گفت منو ببر مدرسه منم گفتم شرمنده شب تا دير وقت نشين تلويزيون نگاه كن زود بخواب كه صبح خواب نموني.
يه چيزي كه يادم رفته بگم راجع به ماشينمونه كه به خرج افتاده و هفته پيش ششصد دلار بي زبون خرجش كرديم و اگه همينجور ادامه پيدا كنه ردش ميكنيم بره.