۱۳۸۹ خرداد ۷, جمعه

لانگ ويكندي كه خيلي لانگ بود

انقدر تنبليم ميشد پست بنويسم كه نگو الانم زوركي نشستم پاش كه اگه ننويسم همه چي يادم ميره. عرضم به حضور انور شما كه ما يه لانگ ويكند داشتيم كه همسر جان دو روز مرخصي هم بهش اضافه كرد و خيلي لانگ شد ويكندمون. دوشنبه تولد هزار سالگي ملكه بود و تعطيل رسمي. روز شنبه كه رفتيم تورنتو مدرسه گفت امروز بچه ها زود تعطيل ميشن دوازده و نيم بياين دنبالشون. ما هم تند تند كارهامونو كرديم و ديگه خريد سوپر خوراك رو با دخترم رفتيم بعدشم زود برگشتيم ولايت اينجا هم يه كم خريد كوچيك و بزرگ داشتيم يه سر IKEA رفتيم و بعد اومديم خونه.
يكشنبه هوا بسيار آفتابي و خوب بود با دوچرخه رفتيم تا درياچه و اومديم خونه وقتي رسيديم خونه ديديم حسابي تو آفتاب سوختيم از آفتاب شل و ول اينجا بعيد بود اينجوري ما رو بسوزونه. خلاصه به مهموناي روز دوشنبه گفتيم دارين مياين با خودتون كلاه و عينك و تجهيزات بيارين كه ميخوايم بريم كنار درياچه نسوزين.
دوشنبه مهمانهاي عزيز گرامي آمدن و ناهار جاتون خالي هم جوجه كباب درست كرديم هم كباب كوبيده. بعد از ظهر پياده رفتيم تا درياچه و برگشتيم و ساعت هفت و نيم هشت شب هم مهمانهامون رفتن.
تا يادم نرفته بگم كه هفته پيش چهارشنبه كه من مصاحبه داشتم شبش دخترم تب كرد چند روز قبلش تب كرده بود و خوب شده بود دوباره تب كرد ساعت دوازده شب بود كه رفتيم بيمارستان و سه يا سه و نيم بود كه از بيمارستان برگشتيم خونه دكتر براش آنتي بيوتيك تجويز كرد همونجا هم دوز اولش رو دادن خورد. هفته قبل دخترم خونه بود و مدرسه نرفت تا سه شنبه همين هفته.
سه شنبه دخترم رو گذاشتيم مدرسه و خودمون رفتيم سراغ خانم دكتر جديد كه پرونده باز كنيم. بعد رفتيم وال مارت براي زين دوچرخه من يه روكش گرفتيم كه يه كم راحت تر باشه همينطور يه لوسيون ضد آفتاب خريديم. هوا خيلي گرم بود اومديم خونه و تو خنكاي خونه ناهار خورديم و خوابيديم. اينجا خدا رو شكر air condition داريم براي همين هواي خونه مثل بهشته يه جوري خنك ميكنه كه آدم بدنش سست ميشه و دوست داره همش بخوابه وقتي هم ميخوابه ديگه دلش نميخواد بلند بشه.
چهارشنبه باز دخترم رو گذاشتيم مدرسه و اينبار با دوچرخه دو تايي رفتيم و يك ساعت و نيم بعد اومديم خونه. حسابي دوچرخه سواري كرديم. اومديم خونه يه دوشي گرفتيم و يه استراحتي كرديم و گفتيم خيلي كالري سوزونديم حيفه رفتيم ناهار مندرين و در حد خفگي خورديم.
روز پنج شنبه همسرم با خوشحالي رفت سر كار آخه ديگه بعد از پنج روز تعطيلي حوصله اش سر رفته بود. همون همكارش كه بهش دوچرخه بيست دلاري فروخته بود ديروز يه rack سه تايي دوچرخه (سه تا دوچرخه رو به ماشين نگه ميداره) هم داد به قيمت ده دلار كه اگه بخوايم از بيرون بخريم بالاي صد دلار قيمتشه.
ديروز (پنج شنبه) بعد از ظهر خوابيدم بعد رفتم دخترم رو از مدرسه آوردم بعد نشستم پاي كامپيوتر ايميلم رو چك كنم ديدم معلمم برام ايميل فرستاده كه سوپروايزر وال مارت باهاش تماس گرفته و راجع به من ازش سوال كرده. حالا كي با خودم تماس ميگيرن خدا ميدونه.

۱۳۸۹ اردیبهشت ۳۰, پنجشنبه

همه راهها به ....... ختم ميشه

اين .................... براي هر كس با يه كلمه پر ميشه و اينجا در كانادا اين ........................ براي من با كلمه وال مارت يا Walmart پر شده.
جمعه دو هفته پيش رفتيم وال مارت براي خريد در ضمن يه سري رزومه هم با خودم برده بودم كه به فروشگاههاي مختلف بدم. رفتم قسمت customer service كه يه فرم استخدام وال مارت رو بگيرم. مشغول پر كردن فرم بودم كه يه خانمي كه سوپروايزر بود اومد سراغم و يه نگاهي به رزومه اين حقير انداخت و چند تا سوال ازم پرسيد و گفت كدوم قسمت ميخواي كار كني گفتم اول صندوق بعدش فرقي نميكنه گفت من تو رو براي صندوق ميخوام و هفته آينده باهات تماس ميگيرم.
هفته پيش از اول تا آخر هفته منتظر شدم خبري از اين خانم نشد كه نشد دوباره جمعه عصري رفتم وال مارت و سراغش رو گرفتم و پيداش كردم گفت سرم خيلي شلوغه ميخواستم امشب باهات تماس بگيرم دوشنبه بيا براي مصاحبه. خلاصه اولين مصاحبه كاري من در كانادا روز دوشنبه هفدهم مي 2010 ساعت يازده صبح بود (همچين ساعت و تاريخ ثبت ميكنم كه انگار مصاحبه تو سازمان ملل بوده). خلاصه كلي استرس و هيجان و ذوق و شوق و ....... داشتم. براي معلمم ايميل فرستادم و جريان رو بهش گفتم اونهم يه سري راهنماييم كرد بعد به باران عزيز ايميل زدم و اونهم خيلي كمكم كرد كه همينجا ازش تشكر ميكنم.
دوشنبه فرارسيد و بنده نيم ساعت قبل از مصاحبه در محل حاضر شدم و خانم سوپروايزر اومد ازم عذرخواهي كرد كه پسرش مريضه و بايد بره از مدرسه برش داره و يه قرار ديگه براي چهارشنبه برام گذاشت ولي مصاحبه اول رو با يه خانم ديگه انجام دادم.
ديروز چهارشنبه ساعت شش بعد از ظهر دومين مصاحبه رو هم انجام دادم و ازم دو تا مدرك شناسايي خواست و معرف هام رو گرفت و يه فرم براي عدم سوء‌ پيشينه پر كردم بهش دادم و گفت جوابش دو هفته ديگه مياد.
چون مصاحبه در مك دونالد انجام ميشد ديدم كه قبل از من يه خانمي مصاحبه داشت اونهم آخر سر همين مراحل رو طي كرد.
حالا نميدونم اين عدم سوء پيشينه و معرف و كارت شناسايي رو از همه ميخوان بعدا بينشون انتخاب ميكنن يا اينا استخدام دارن و چندين نفر رو ميخوان. حالا شما اگه ميدونين بفرمايين مباركه يا نه!

۱۳۸۹ اردیبهشت ۲۸, سه‌شنبه

اختراع اكتشاف ابداع

گفتيم همه نوآوري ميكنن چرا ما نكنيم براي سرگرمي و محض خنده هم كه شده من و همسر جان يك زبان جالب براي خودمون نوآوري كرديم و به اون زبون با همديگه صحبت ميكنيم.
خيلي راحته فقط كافيه آخر هر كلمه (نگ)‌ اضافه كنين. فقط توجه كنين كه زبان رو خراب نكنين بعضي كلمات اين پسوند رو نميگيرن.
(مثلنگ) مثلا: تو كانادانگ كنار هر كليسانگ يه قبرستانگ هم هست.
مثلنگ امروز مامانگم بهم تلفنگ كرد.

اگه خوشتون نيومد يا براي شما لوس و بيمزه بود اشكالي نداره ما كه خيلي اين زبون رو دوست داريم.

خوش باشينگ

۱۳۸۹ اردیبهشت ۲۴, جمعه

مزرعه

من و همسرم و دخترم نفري يه مزرعه داريم. اگه شما هم دوست داشته باشين ميتونين يه دونه براي خودتون تهيه كنين. فقط مواظب باشين كه بهش معتاد نشين كه مثل من از كار و زندگي ميفتين.
موفق باشين

۱۳۸۹ اردیبهشت ۲۲, چهارشنبه

اه اه

يك هواي زشتيه كه نگو!
هوا يه كم سرده بارونيه كاملا ابريه اصلا خيلي بي ريخته اه اه
هفته پيش رفتيم وال مارت رفتم يه فرم گرفتم براي استخدام همونجا پر كردم اتفاقا سوپروايزر هم اونجا بود رزومه منو ديد و گفت تو رو براي cashier ميخوام و هفته ديگه بهت زنگ ميزنم. امروز چهارشنبه هست و از تلفن خبري نيست.
شنبه رفتيم تورنتو دخترم رو گذاشتيم مدرسه و رفتيم حراج ليزا. خوب بود بد نبود من و همسرم عطر خريديم براي مادر و خواهرم هم يه كم لوازم آرايش گرفتم كه سفارش داده بودن.
بعد از ظهر با معلم رانندگي قرار داشتم يك ساعت تمرين اونم در منطقه شلوغ و پر ترافيك ريچموند هيل اتفاقا هوا هم باروني بود. اين آقا از اول تا آخر هي از ايرانيا بد گفت و گفت و گفت ميخواستم بهش بگم تو كه انقدر از ايرانيا بد ميگي كه خرج زندگيت از همين ايرانياست وگرنه يه غير ايراني كه نمياد با تو تعليم رانندگي. راجع به بي فرهنگي ايرانيا ميگفت يه دفعه يه ماشين از كنارم رد شد و يه بوق طولاني براي من زد چون من داشتم طبق سرعت تابلو ميرفتم نه تندتر اين آقاي معلم رانندگي با فرهنگ از اون طرف آويزون شد اين طرف و دستش رو گذاشت روي بوق و جواب اون ماشين رو داد!!! معني فرهنگ رو هم فهميديم.
خانم و آقاي عزيز شما كه ادعا ميكني صد ساله داري كانادا زندگي ميكني و همه چي تمومي لطفا به فرويومال نگو فوريومال اوني كه شما ميگي ماه فوريه هست و اين يكي فرويومال Fairview Mall اين آقاي معلم با فرهنگ كه ادعا ميكرد پانزده ساله اينجا زندگي ميكنه هم همينطوري تلفظ ميكرد اصلا من به اين كلمه آلرژي پيدا كردم.
يكشنبه رفتيم وال مارت براي خريد يه سر رفتيم فيوچرشاپ براي تعمير كامپيوترمون كه خدا رو شكر مشكلي نداشت و سريع مشكلش حل شد.
از وال مارت يه پرينتر رنگي مارك اچ پي خريديم كه اسكنر و كپي هم داره به قيمت چهل دلار. البته من خودم فقط پرينتر ليزري رو قبول دارم ولي براي منزل همين كافيه يه وقت يه رزومه اي بخوايم پرينت بگيريم و از اينجور كارا. من در اصل اين پرينتر رو براي درسهاي فارسي دخترم ميخواستم چون هميشه با جنگ و جدال مشق مينويسه ولي وقتي براش تايپ كردم و رنگي رنگيش كردم و چند تا شكل كارتوني گوشه كنارش گذاشتم حسابي خوشش اومد و بدون چك و چونه نوشت. منهم احساس پيروزي كردم.

۱۳۸۹ اردیبهشت ۱۵, چهارشنبه

MRI

راستی یادم رفت بگم شنبه رفتم مطب دکتر برای جواب ام آر آی دکتر گفت که هیچ مشکلی نداری و همه چیز خوبه. تازه داشتم برای همسرم دنبال یه زوج مناسب میگشتم که اگه من از دنیا رفتم همسرم بلاتکلیف نباشه. انگار طفلکی قسمتش نبود از دست من خلاص بشه.
دوشنبه هم با وجود درد شدید در قسمت تحتانی باز هم رفتیم دوچرخه سواری ولی هر پایی که میزدم میگفتم آخ حالا یه بالشتک برای روی زین دوختم که راحت باشم. شاید امروز بریم.
داداش دیروژم آتیش روشن کردیم کباب چنجه درشت کردیم جاتون خالی.
دیروز و امروز کلاس نرفتم یه کم تو خونه کار دارم که باید انجام بدم.
هوا حسابی گرم و خوب شده با یه نسیم گاهی باد خنک که خیلی گرما اذیتت نکنه.
شنبه پیش ما نرفتیم تورنتو این شنبه هم که معلم رانندگیم گرفتار بود نمیتونست بهم تعلیم بده انشالله شنبه ای که در راهه یک ساعت تعلیمم رو برم و بعدش برم امتحان بدم.
حراج Lisa's Cosmetic از اول می شروع شده و تا هفدهم ادامه داره. من که پارسال نرفتم چون اصلا بلد نبودم کجاست ماه نوامبر هم نرفتم چون یادم نیست چرا نرفتم. ولی این شنبه خدا بخواد یه سر میریم چون عطرم داره تموم میشه و من بدون عطر خواهم مرد.

۱۳۸۹ اردیبهشت ۱۴, سه‌شنبه

به روز میشویم

حالا که نگاه میکنم میبینم چقدر به روز نیستم. خودم نه ها وبلاگم. اصلا دیگه یادم نیست چی به چی بود.
یه کافه second cup داریم پایین خیابون Brant روبروی دریاچه هر سه شنبه از ساعت هشت شب موزیک زنده داره. اون دو هفته پیش ما رفتیم دو سه نفر اومدن و گیتار زدن و آواز خوندن ما هم مثل بقیه رفتیم نشستیم قهوه خوردیم و از موزیک زنده لذت بردیم. هفته پیش از مدرسه برای دخترم یه پاکت اومد توش یه کارت تبریک بود و معلمش ازش تشکر کرده بود که بعنوان student of the week کارش رو خوب انجام داده و کلی تشویقش کرده بود. من بیشتر از دخترم ذوق کردم.
دیگه از هفته پیش و هفته قبلش چیزی یادم نمیاد فقط شنبه گذشته چون دخترم و همسرم سرما خورده بودن نرفتیم تورنتو و درس ث رو خودم بهش یاد دادم. ولی همون شنبه از صبح رفتیم Dollarama , Canadian Tire , Zellers , Wal Mart
باز بیشتر به این نتیجه رسیدم که وال مارت از همه فروشگاهها قیمتهاش مناسب تره. از یه دلاری یه جفت راکت بدمینتون و یه بسته توپش و یک جفت بادبادک خریدیم که در موقع مقتضی بریم بازی کنیم.
از وقتی که از ایرانیها منقل خریدیم دیگه بساط کبابمون به راهه. واسه خودم یه پا منقلی شدم رفت پی کارش. داداش همش پای منقلم. سه سوته برات آتیش درست میکنم کیف کنی.
جاتون خالی یک کباب کوبیده و کباب چنجه ای درست کردیم که نگو و نپرس.
همین جمعه که گذشت رفتیم Canadian Tire و یه دوچرخه صد دلاری برای من خریدیم مطمئن نبودم که بتونم سوار بشم آخه از بچگی سوار نشده بودم مسئول قسمت دوچرخه ها بهم گفت برو تو حیاط پشت فروشگاه امتحان کن منم که باهوش smart نابغه سریع دو تا پا زدم یاد گرفتم دیگه خریدیمش. یه چند کشوی پلاستیکی خریدم دو تا کشوی بزرگ و چهار تا کوچیک داره. بهش حراج خورده بود به قیمت بیست دلار. برای خرت و پرت و خرده ریز آشپزخونه خیلی خوبه. سه تا میز پلاستیکی کوچیک خریدیم برای توی بالکن که جلوی هر صندلی یکی بذاریم.
شنبه از سوپر خوراک یه دست دل و جگر خریدم پنج دلار یکشنبه ناهار جاتون خالی کبابش کردیم و توی بالکن خوردیم. گوجه سبز خوبی هم داشت پوندی پنج یا شش دلار یه کم نوبرونه خریدیم.
یکشنبه هم که بعد از صبحانه رفتیم دوچرخه سواری تا کنار دریاچه تو پارک کنار دریاچه یه کم استراحت کردیم دخترم اونجا بازی کرد و دوباره پا زدیم برگشتیم تا second cup یه قهوه خوردیم و اومدیم خونه ناهار دل و جگر خوردیم و بعد از ظهر خوابیدیم.

هر روز میگم خدایا شکرت به خاطر همه چیز.

۱۳۸۹ اردیبهشت ۱۲, یکشنبه

دوچرخه سیبیل بابات میچرخه

گفتم این پست کوتاه رو بذارم و یه خبری از خودم بدم تا عکسمو تو روزنامه ها ننداختن تو صفحه گمشده ها تا بعد بیام و مفصل یه پست بنویسم.
همینقدر بگم که حالم خوبه. جمعه دوچرخه دار شدم امروز یکشنبه هم سه تایی رفتیم دوچرخه سواری حالا هم همه بدنم درد میکنه مخصوصا نشیمنگاهم.
اینجا از هر ده تا آدمی که تو خیابون میبینی پنج تاشون دوچرخه سوارن امروز هم که تا دریاچه رفتیم و برگشتیم کلی دوچرخه سوار دیدیم. کاش این فرهنگ دوچرخه سواری تو مملکت ما هم جا بیفته. خانمها رو نمیدونم میتونن دوچرخه سواری کنن یا نه؟ ولی آقایون که اجازه دوچرخه سواری دارن هم حتی سوار دوچرخه نمیشن. همه عادت کردن حتی برای مسیرهای کوتاه هم با ماشین برن و بیان. به خدا خیلی خوبه هم برای سلامتی خودتون هم برای جلوگیری از آلودگی بیشتر هوا.
*
*
*
خواستم یه مطلب رو اینجا اضافه کنم اینکه منظور من از اینجا کانادا نبود و شهر برلینگتون بود چون خانم یا آقای

((مخلوج گفت...


از هر 10 نفر 5 تا؟؟؟؟؟ کجای کانادا همچین چیزی بوده که ما ندیدیم؟ ))

حالا من که آمار دقیق نگرفتم شاید بهتر بود مینوشتم حدودا از هر ده نفر پنج نفر یا از کلمه اکثرا استفاده میکردم ولی واقعا به چشم من اینجا از هر ده نفر چهار پنج نفر در حال دوچرخه سواری هستن. خیلی ملا لغتی نباشین مهم اینه که این ملت به سلامتی اهمیت میدن حتی اگر از هر ده نفر یک نفر دوچرخه سواری کنن بهتر از مملکت خودمونه که از هر صد نفر حتی یک نفر هم دوچرخه سوار نمیشه.