۱۳۸۸ اسفند ۷, جمعه

پاسخ به کامنتهای پست قبلی

gojesabzcanada گفت...
I couldn't before I try again maybe this time work

ناشناس گفت...
نمیشه کامنت گذاشت، خرابه

ناشناس گفت...
salaam man mikhoonamet, alaan ham comment gozaashtam.

The Godfather گفت...
سلام شانتمیس جان یادته یه بار گفتی حال تو با هواشناسی تنظیم میشه من منتظرم هوا آفتابی بشه تا تو هم خوشحال بشی اونوقت یه لحظه هم ولت نمیکنم دوستم.

امیرحسین گفت...
من یکی سرم خیلی شلوغه باور کن روزی یک باز صفحه تو باز میکنم

پرستووو گفت...
سلام . تست کامنت که ببینم مشکلی داره یا نه . من همچنان مطالب رو دنبال میکنم :) ...

ناشناس گفت...
comment test!!!!

لاله گفت...
این مشکل رو blogspot با بعضی از Browser ها مثل فایرفاکس داره(البته نه همیشه). علتش هم به خاطر بعضی از کدهای جاوا اسکریپتی هست که داره و با بعضی از Browser ها مشکل دارن. اما این مشکل بیشتر تو وبلاگهایی هست که بخش کامنت های اونها به انتهای پست ها اضافه میشه(مثل وبلاگ شما) معمولا وبلاگهایی که بخش کامنت وبلاگ به صورت pop-up هست این مشکل رو ندارن یا کمتر دارن. اما در کل سیستم کامنتینگ blogspot خیلی مشکل داره و خیلی ها ازش شکایت دارن نه فقط در مورد وبلاگ شما. من خودم سیستم Wordpress رو بیشتر دوست دارم هم قوی تر هست و هم امکانات بیشتری داره. کار کردن هم با اون خیلی راحته.

Ali گفت...
من واست کامنت گذشتم ولی‌ الان نیستش! همونطور که تو کامنت قبلی‌ هم گفتم این انتخاب نمای کارو سخت می‌کنه. حتما باید account گوگل یا wordpress یا ... داشته باشی‌ و اگه نداشته باشی‌ نمی‌شه کامنت گذاشت.

چیک پی گفت...
من حدود ۱ سالی‌ هست که وبلاگت رو میخونم و با دیدن بازدید کنندها میتونی‌ مطمئن باشی‌ که خواننده زیادی داره وبلاگ خوب و خالی‌ از دروغت .ولی‌ یه نکته رو که می‌خواستم به عنوان حس شخصی‌ بگم که من شخصاً هر زمان برات چیزی نوشتم(البته قبل زمانی‌ که خودم وبلاگ داشته باشم و با اسم اصلی‌ خودم) با استقبالت مواجه نشدم ، شاید چون حالت تشویقی و تأییدی نبود نوع کامنت گذاریم و هر زمان که مخالفتی یا ایرادی از سازمانها یا نوع برخورد شخصیتهای معرفی‌ شده تو پستهات مواجه میشدم دلم میخواست نظرم رو در اون رابطه بگم:) اما وبلاگت بسیار صمیمی‌ و مهربونه، موفق باشی‌؛)

ناشناس گفت...
خوشکلا باید برقصند اگر کامنت منو دریافت کردی باید پاشی برقصی....حالا بیا...حالا گردن حالا یک دو سه، یه پا جلو اون یکی عقب حالا برعکس... شوخی کردم بخندی شاد بشی...سبز سبز باشی با همسر گل گلاب و طوطی قند عسل...ولی خداییش امشب آقا و بچه ها اومدن پا شو یه رقص اساسی بکن تا اونا هم شاد شن حال کنن...اگه گفتن چرا یهو می رقصی بگو تست کامنت دونیمه... D: منم هرروز چک می کنم اما معمولا مزاحم نمی شم.در هر صورت ممنون و دستت درد نکنه واسه خانه و خانواده پاشدی رقصیدی... ;) یه دوست بنام شاهرخ

بال گفت...
? Am I posted

باران گفت...
شانتمیس جان من قبلا مشکل داشتم ولی الان دیگه این مشکل را ندارم!

مریم-یادگار گفت...
شانتمیس نازنین ما که خیلی دوست داریم:) ولی دو تا مشکل برای من یکی هست: اول بسیاااااار تنبلم تو کامنت گذاشتن دوما کامنتها اینجا گاهی پرواز می کنه:)) یهنی بعد از اینکه می نویسی پاک میشه. و یه چیز دیگه من آدرس جدیدتو تو لیستم نزاشتم آپ که می کنی نمی فهمم مگه اینکه همینجوری بیام.

ناشناس گفت...
سلام اصلا نگران نباش به برکت حکومت مبارک ج....همه مردم دارند برای مهاجرت اقدام میکنند و چون وبلاگ شما جالبه خیلی ها می خونن ممننون از همه زحمات شما

۱۳۸۸ اسفند ۵, چهارشنبه

کامنت

قبل از اینکه پست پلیسیمو بذارم میخواستم بگم یه سوالی برام پیش اومده: دیگه دوستم ندارین یا اینکه واقعا نمیتونین کامنت بذارین؟ 
اصلا میدونین چیه تا همتون تو این پست برام کامنت نذارین من پست پلیسیمو نمیذارم ;)
ببینم چیکار میکنین :)


حالا این که شوخی بود ولی واقعا میخوام بدونم چه اتفاقی برای وبلاگ جدیدم افتاده که بعضی ها برام ایمیل فرستادن که نمیتونن برام کامنت بذارن. یه جایی هم دیدم که نویسنده یه وبلاگ برای یه وبلاگ دیگه کامنت گذاشته بود که میخواد برای من کامنت بذاره ولی نمیتونه!!!
حالا خواهشم از شما اینه که در حد دو کلمه برام کامنت بذارین که من مطمئن بشم بلاگ اسپات مشکلی نداره اگر نتونستین ممنون میشم برام ایمیل بفرستین و بهم خبر بدین که موفق نشدین کامنت بذارین.

۱۳۸۸ اسفند ۴, سه‌شنبه

در همه آقاجون سوا نکن

گفتم حالا که نشستم پای اینترنت یه چند خطی براتون بنویسم. اول اینکه فیلم کتاب قانون رو حتما ببینین قشنگه. دوم اینکه از خستگی جونم داره در میره. میگم پیر شدما اون اول اول که کار رو شروع کردم بیست و دو سالم بود دانشجو بودم ترم تابستون نگرفته بودم یه دو سه ماهی رفتم سر کار باور نمیکنین اگه بگم از ساعت هفت صبح تا ده شب تو یه شرکت کار میکردم و چون تو دفتر مدیریت بودم و آقای مدیر دو تا هم معاون داشتن بنده تا ساعت ده شب کار میکردم. الان که دارم میگم خودم باورم نمیشه. بعدش هنوز فعال بودم تا اینکه بچه دار شدم نمیدونم زایمان انقدر خانمها رو داغون میکنه یا من اینجوری شدم؟ به هر حال هم سنم رفته بالا هم قدرت بدنیم کم شده اینه که یه کلاس نه صبح تا دو و نیم بعد از ظهر که میرم حسابی خسته میشم.
سوم اینکه روز یکشنبه چهاردهم فوریه که روز ولنتاین بود با عید چینی ها مصادف شده بود و سال ببر از اون روز شروع شد و باید خدمت شما عرض کنم که امسال اگه خدا بخواد به هر کاری دست بزنم موفق خواهم شد چون امسال سال منه! 
نمیدونم گفتم یا نه ولی دو روز قبل از ولنتاین که روز جمعه بود و دخترم مدرسه بود و جمعه ها تو مدرسه غذای بیرون میخورن و همچنین رستوران مندرین هم ارزانتر از روزهای تعطیل بود همسر جان اومد دنبالم و یواشکی از دخترم رفتیم مندرین ناهار خوردیم و همسر جان منو رسوند خونه و خودش برگشت سر کار. خیلی راغب نیستم دخترم رو ببرم مندرین چون پول میدیم ولی اون هیچی نمیخوره. 
یه ماجرای پلیسی براتون دارم که انشالله در پست بعدی براتون تعریف میکنم. 
دیگه اینکه عمه همسرم رو روز جمعه به خاک سپردن چون دختر و پسرهاش اصلا ایران نیستن همه منتظر بودن تا اونها برن ایران. این پنج شنبه مراسم هفتم رو تو منزلشون میگیرن جدیدا هم نمیدونم چرا مد شده یه عده میان تو مراسم عزاداری دف و نی میزنن! گفتم یه دفعه کاکو شیرازی رو هم دعوت کنن مراسم خیمه شب بازی راه بندازن.
یکشنبه هوا بسیار بسیار مطبوع و قشنگ بود ما هم رفتیم پارک کنار دریاچه دخترم بازی کرد خودمون هم قدم زدیم هوا آفتابی و خوب بود. 
ولی دوشنبه هوا طوری شد که انگار نه انگار روز قبلش هوا آفتابی بود جوری برف و سرما شد که انگار اون روز آفتابی رو تو خواب دیده بودیم و واقعیت نداشته. 
امروز هم که سه شنبه ست برف دیروز با بارون مخلوط شد و آش شله قلمکاری شد که بیا و ببین اه اه برف شل و بیریخت. 
از کلاسمون بگم که خیلی سطحش بالاست و بنده کمبود لغت دارم متاسفانه قرصش تو داروخانه ها پیدا نمیشه وگرنه روزی دو تا قرص vocabulary میخوردم. حالا فکر نکنین هیچی نمیفهمم نه اولا دیکشنری استفاده میکنم دوم اینکه هر شب بغیر از دیشب درس میخونم. بابا عجب مصیبتیه کار پیدا کردن تو کانادا. من میخوام بعنوان مشاور تو یکی از مراکز settlement کار کنم که به تازه مهاجرین کمک کنم ولی هنوز اطلاعات کامل ندارم که آیا باید برم کالج یا اینکه دوره خاصی رو باید بگذرونم! 
دیگه برای امروز بسه تا دفعه بعد که با ماجرای پلیسی میام. 
شب و روزتون خوش

۱۳۸۸ اسفند ۳, دوشنبه

***

تعریفی زیاد دارم ولی فعلا وقتشو ندارم. فقط همینقدر بگم که حسابی مشغولم و از این بابت خوشحالم.

۱۳۸۸ بهمن ۲۸, چهارشنبه

تولد و مرگ

الان که دارم این پست رو مینویسم چهارشنبه شبه. دوشنبه که روز خانواده بود خونه بودیم یه سر رفتیم بیرون که من داروهام رو بخرم که همه جا تعطیل بود و ما نمیدونستیم. ناهار رو هم بیرون خوردیم.
یکشنبه خبردار شدیم که عمه بزرگه ی همسرم شنبه شب سکته کرده و تو سی سی یو بسترین و دوشنبه شب هم به رحمت خدا رفتن. من خیلی دوستشون داشتم یعنی همه دوستشون داشتن.
سه شنبه صبح هم نوه خاله من به دنیا اومد.

دیروز سه شنبه کلاسم شروع شد. از اونجایی که دو سال تو خونه بودم و تقریبا هیچ فعالیتی نداشتم این چند ساعت کلاس حسابی خسته ام کرد. البته پارسال کلاس لینک میرفتم ولی انقدر خسته نمیشدم. دیروز وقتی برگشتم خونه انگار یه کتک حسابی خورده بودم تمام بدنم درد میکرد. تازه عصری همسرم اومد دنبالمون رفتیم خرید هفتگی کردیم. شب از زور خستگی نمیتونستم بخوابم خسته بودم خوابم میومد ولی نمیتونستم بخوابم. آخر سر مجبور شدم یه قرص sleep aid بخورم.
امروز حالم بهتر بود و انگار دارم عادت میکنم.
کلاسمون خوبه سطحش بالاست و اگه بخوام صادقانه بگم دامنه لغویم کمه. یعنی با سرکلاس نشستن کار من جلو نمیره و چاره ای ندارم جز اینکه حسابی بخونم و لغت یاد بگیرم.
روز اول دیر به کلاس رسیدم و از اونطرف دیر به مدرسه دخترم رسیدم. برگشتنی یه آقایی تو ایستگاه اتوبوس بهم یه نقشه برلینگتون ترانزیت داد که هم نقشه هست و هم برنامه زمانی خطوط مختلف اتوبوس رو داره. امروز هم به موقع به کلاس رسیدم و هم به موقع به مدرسه دخترم.
امروز دخترم رو که از مدرسه گرفتم و اومدیم خونه بعد از اینکه لباسامونو طبق معمول طی یک مسابقه عوض کردیم و دستامونو شستیم بلافاصله رفتیم خوابیدیم تا ساعت شش بعد از ظهر که همسرم اومد خونه. تا الان که ساعت چند دقیقه از ده شب گذشته یک ساعت و نیم درس خوندم و لغت درآوردم حالا بعد از این پست میرم یه کم دیگه کار میکنم.
چند وقت پیش یکی از دوستانم رو دیدم میگفت اصلا وقت ندارم خسته میشم صبح ساعت شش و نیم از خونه میرم بیرون و شب برمیگردم حتی وقت نمیکنم حمام برم. بهش گفتم خوش به حالت من از خدامه که انقدر مشغول باشم که وقتی میرسم خونه از خستگی غش کنم. حالا برای من هم اتفاق افتاد منتها هنوز خبری از شغل و درآمد نیست.

۱۳۸۸ بهمن ۲۵, یکشنبه

Carmen on ice

اگر فیلم Carmen On Ice رو ندیدین بهتون پیشنهاد میکنم ببینین.

قضا بلا

آخی راحت شدم رفتن بیرون یه کم نفس بکشم چقدر صدا دارن این دو تا :) 
امروز یکشنبه ساعت بیست دقیقه به دو بعد از ظهره یه کم تمیز کاری کردم خورش قیمه سیب زمینی رو هم بار گذاشتم و با دخترم دو دست منچ بازی کردم که منو برد حالا هم با پدرش رفتن آرایشگاه موهاشونو کوتاه کنن و برن پارک بازی منم در سکوت یه نفس راحتی بکشم. 
دیروز صبح مثل هر شنبه فلاسک چایمون رو آماده کردیم و داشتیم خودمون حاضر میشدیم که یک صدای انفجار وحشتناکی شنیدیم اول نفهمیدیم صدا از کجا بود بعد متوجه شدیم که فلاسک چای بعد از بیست دقیقه یادش افتاده باید بترکه. اینجور موقع ها که دیگه هیچ حرفی برای گفتن نیست میگن قضا بلا بود. 
رفتیم تورنتو و دخترم رو گذاشتیم مدرسه و خودمون هم فرویومال. از مک دونالد بعد از ماهها قهوه گرفتیم من از مک دونالد یا درستش مک دانلد خوشم نمیاد یه چیزایی راجع به غذاهاش شنیدم که الان چند ماهه ازش چیزی نمیخریم. دیروز هم که ازش خرید کردیم هیچ دلیل خاصی نداشت. جعبه بازی که مامانم فرستاده بود رو هم با خودم برده بودم نشستیم به قهوه خوردن و تخته نرد بازی کردن یه چند دستی بازی کردیم. تو فرویومال یه مغازه هست که همه جور لوازم بازی داره اسمش رو نمیدونم چیه همسرم رفت و ازش یه جفت تاس خوشگل خرید به قیمت یک دلار و خرده ای (جفتش) این جعبه بازی تاسهاش خوب نبود. 
تا بعد از ظهر بازی کردیم بعد از ظهر از Teryaki غذا گرفتیم خوردیم و بازم بازی کردیم و ساعت سه و نیم راه افتادیم اول رفتیم فودلند برای شام کالباس و رست بیف و نون و چیپس و نوشابه و ... خریدیم بعد رفتیم دنبال دخترم و یکراست اومدیم خونه. 
خریدها رو جابجا کردم و برای هر کدوممون یه ساندویچ مشتی درست کردم که ساب وی و مستر ساب عمرا بتونن همچین ساندویچی درست کنن. بعد از شام یه کم تو اینترنت چرخیدیم و بعد دخترم رفت تو اتاقش و ما هم نشستیم به فیلم دیدن فیلم The notebook محصول سال 2004 فکر کنم کانال History بود فیلم عشقولانه خیلی قشنگی بود که اشک جفتمون رو درآورد. 

پریشب یه فیلم از همون کانال هیستوری پخش شد به اسم assault on precinct 13 محصول سال 2005 فیلمش Thriller بود نه خیلی بدتر یه جوری بود که وقتی فیلم تموم شد میخواستم یه چاقو رو تا دسته بکنم تو شکم همسر جونم. (این تیکه رو جدی نگیرین ولی فیلمش واقعا تکان دهنده بود ولی یه جوری بود که میخواستم ببینم آخرش چی میشه و نمیتونستم نصفه ولش کنم).