۱۳۸۹ مهر ۸, پنجشنبه

فوق ليسانس

هي فكر كردم چي ميخواستم بگم يادم نميومد تا اينكه همين الان يادم اومد گفتم تا يادم نرفته بگم. همسرم از دانشگاه واترلو پذيرش گرفت براي فوق ليسانس هفته پيش رفتيم دانشگاهش كه با مدير گروه صحبت كنه و ببينه چه درسي بگيره امروز پنج شنبه سي ام سپتامبر هم اولين جلسه اي بود كه رفت سر كلاس البته دو جلسه رو از دست داده. منم به مديرم اعلام كردم كه اگر روز پنج شنبه بهم شيفت ميدن بين ساعت 9 صبح تا 5 بعد از ظهر باشه كه بعدش بتونم برم دخترم رو از مهد بگيرم.
وقتي وارد دانشگاه واترلو ميشي نصف دانشجوها ايرانين نصف ديگه چيني يعني اين دانشگاه به دو بخش تهران و شانگهاي تقسيم شده.
امروز تو محل كار دو بار ازم تست گرفتن. هر بار يكي از منيجرها يه سري جنس آورد دم صندوق من. بار اول فكر كردم واقعا داره خريد ميكنه داشتم خريدهاش رو اسكن ميكردم كه ديدم يه شكلات كوچيك تو جيب ژاكتي كه خريده بود گذاشته بود شكلات رو درآوردم و اسكن كردم. دو سه ساعت بعد براي بار دوم يه منيجر ديگه اومد گفتم بازم تسته يه جوري رفتار كرد كه فكر كردم اين بار واقعا داره خريد ميكنه يك عالمه جنس خريده بود و يك عالمه چيزاي كوچيك رو جاهاي مختلف قايم كرده بود و من همشون رو بغير از يكي پيدا كردم اون يكي هم خيلي كوچيك بود و تو جيب يه كاپشن بود من كاپشن رو از رو وارسي كردم چيزي حس نكردم فهميدم كه بايد توي جيبهاش رو هم بگردم. خلاصه هر دو تست رو قبول شدم و گفتن كارت عالي بود.

۱۳۸۹ مهر ۷, چهارشنبه

دزدي

هميشه تو همه فروشگاهها مامور مخفي يا همون private security وجود داره كه شما هرگز اونها رو نميبينين و نميتونين بشناسين. تو فروشگاه ما هم اين مامورين مشغول به كار هستن و حالا چند نفرن من نميدونم ولي دوتاشون رو من ميشناسم كه كارشون خيلي عاليه و مثل شبه تو فروشگاه حركت ميكنن و كسي متوجه حضورشون نميشه. ديروز كه كارم تموم شد و همسر و دخترم اومدن دنبالم يه خريد كوچيك داشتيم انجام داديم و خواستيم بريم دم صندوق كه ديدم يكي از اين دو نفر چند تا چيز كوچيك دستشه و تو صف صندوق ايستاده يعني ميخواد خريد كنه من مشغول حرف زدن با رئيسم شدم و نفهميدم چي شد فقط وقتي رفتم دم صندوق كه پرداخت كنم ديدم اين مامور ما با يه دختر زير بيست سال كه كوله پشتي داشت از در خروجي فروشگاه وارد فروشگاه شدن فهميدم كه دختره يه چيزي دزديده بوده اينم پشت سرش بوده و بيرون فروشگاه گرفته بودش بعد هم با پليس تماس گرفتن و چند دقيقه بعد ماشين پليس اومد.
ديروز يه اتفاق جالب ديگه هم افتاد. مشغول كار بودم كه يهو ديدم يكي ميگه سلام شانتميس خانوم با تعجب برگشتم ديدم يه خانم و يه دختر بچه دم صندوق من ايستادن انقدر تعجب كردم كه خانمه فكر كرد اشتباه گرفته و به انگليسي ازم پرسيد شما ايراني هستي گفتم آره و خلاصه معلوم شد اين خانم مهرك يكي از خواننده هاي وبلاگ اين حقير هستن. اون موقع سرم شلوغ بود و وقتي مشتري دارم نميتونم با كسي صحبت كنم ولي بعد خودش رفت خريد كرد و اومد دم صندوق من و با هم صحبت كرديم اتفاقا براي مستر كارت هم اقدام كرد. خيلي از ديدنش خوشحال شدم فقط نفهميدم چرا فكر كرد من از دستش فرار ميكنم!؟ من از دست كسي فرار نميكنم باور كنين. گله داشت كه چرا جواب كامنتش رو ندادم. من سعي ميكنم كامنتها رو جواب بدم ولي اگر اين وسطا كامنتي بي جواب موند بدونين كه قصد و غرضي در كار نبوده و فقط فراموش شده كه جواب داده بشه يا از قلم افتاده.
خلاصه روزي بود براي خودش ديروز.

۱۳۸۹ مهر ۵, دوشنبه

حراج ساليانه

خدمت شما عرض شود كه همستر رو سر يه هفته برديم پس داديم كه ديگه از دستش شب و روز نداشتيم.
اين روزا سخت در حال كار كردن هستم و تقريبا وقت سرخاروندن هم ندارم. فقط خواستم يه اظهار وجودي بكنم و برم پي كارم. دو هفته گذشته وال مارت حراج ساليانه خوبي داشت شرمنده كه نتونستم بيام و خبر بدم ولي مطمئنم كه خيلي ها از طريق فلاير از اين حراج با خبر شدن. بهترين چيزي كه تو اين حراج ديدم اسباب بازيها بود كه به قيمت پنج دلار به فروش ميرفت حتي يه مشتري داشتم كه اسباب بازي پنجاه دلاري رو به قيمت پنج دلار خريد و رفت. من وقتي متوجه اسباب بازيها شدم كه شيفتم شروع شده بود و مشغول كار بودم بعد از دو ساعت كه يه استراحت يك ربعي داشتم سريع رفتم و چند تا تيكه اسباب بازي براي دخترم خريدم كه در مناسبتهاي مختلف بهش بدم ولي همون اول صبح اسباب بازيها تموم شد.
هوا كه حسابي سرد شده و برگ درختها زرد و نارنجي و رنگي خيلي زود پاييز اومد. فكر زمستون و كاپشن و اينا رو ميكنم بدنم ميلرزه.

۱۳۸۹ شهریور ۱۹, جمعه

همستر

هفته پيش رفتيم خونه دوستم يه همستر داشتن خيلي بانمك بود. دختر ما هم پاشو كرد تو يه كفش گوله گوله اشك ريخت كه منم همستر ميخوام با اينكه اصلا با نگهداري حيوون تو خونه موافق نيستم دو سه روز پيش رفتيم و يه همستر با مزه و يه قفس از pet smart خريديم و اومديم. حيوون به درد بخوري نيست مثل سگ و گربه اصلا احساس نداره زندگي خودشو ميكنه روزها خوابه شبها كه ما ميخوابيم تا صبح بيداره و يا تو چرخ و فلكش داره ميدوه يا داره غذا ميخوره و قرچ قوروچ صدا ميده امروز هم ياد گرفته ميذارمش بيرون بو ميكشه در قفس رو پيدا ميكنه و ميره تو قفس. تا دو هفته وقت داريم به هر دليلي اين حيوون رو پس بديم فكر نميكنم به يك هفته بكشه ميخوام ببرم پسش بدم دخترم خيلي دوستش داره ولي ...
مدرسه دخترم از روز سه شنبه شروع شد خوشبختانه ساعت كاريم طوري بود كه صبح تونستم ببرمش مدرسه رفت كلاس دوم دندونش كه افتاده بود يواش يواش داره جاش درمياد و بزرگ ميشه. بعد از ظهرها مهد كودك ميره سرويس مياد دنبالش و ميبرش مهد تا من برم و بگيرمش. براي برنامه بعد از مدرسه هفته اي هشتاد دلار پول ميدم.
همچنان محل كارم رو دوست دارم همچنان پيشتاز در مستركارد هستم بهم لقب كوئين دادن.
از خريدهاي اصلي كانادائيها بگم كه يكي از اونها مارشملو هست وقتي ميذارمشون تو كيسه بايد مواظب باشم كه مثل نون جاش خوب باشه و له نشه چون به سيخ ميكشن و روي آتيش كبابش ميكنن بعضي ها هم باهاش smore درست ميكنن من تا حالا نخوردم ولي يكيشون بهم دستورش رو گفت كه مارشملو و شكلات و كراكر رو داخل فويل ميپيچن و ميذارن تو آتيش اينها با هم قاطي ميشن و خوشمزه ميشه. من كه هنوز درست نكردم. فكر هم نميكنم خيلي خوراكي خوشمزه اي باشه. آخه اينها خوردنيهاي خوشمزه ما ايرانيها رو نخوردن كه ديگه به هر چيزي نگن خوشمزه.
كانادائيها وقتي پاي صندوق ميان بي برو برگرد آدامس و شكلات برميدارن همشون استثناء هم نداره انگار هر بار ميان خريد به خودشون جايزه ميدن.
يه چيز ديگه اي كه اكثرشون ميخرن پير و جوون هم نداره يه چيزايي مثل پاستيل هست دراز دراز و سفت و سنگين و قرمز رنگ كه من حتي حاضر نيستم امتحانش كنم و اصلا نميدونم چه مزه اي ميده ولي اينها خيلي دوست دارن.