۱۳۸۸ آذر ۲۷, جمعه

رانندگی

دیشب کارت تبریک بچه ها رو درست کردم و شکلات معلمها رو کادو کردم کارت معلمها رو خریده بودم که دخترم خودش کارتها رو نوشت و امروز بردیم مدرسه و به معلمهاش داد. همه بچه ها برای همدیگه کارت تبریک آورده بودن و در حال تقسیم کارتها بودن.

امروز آخرین روز مدرسه هست و ساعت 1:45 باید برم دنبال دخترم.

دیروز مراسم عقد پسر خاله ام بود در تهران که من نبودم ولی خیلی زود عکسهاش به دستم رسید.

پریشب که رفتیم بیرون برای خرید به شیشه مغازه ها عکس یه آقای سیبیلو رو زده بودن که پلیس دنبالش میگرده گویا این آقا سیبیلو که شدیدا قیافه اش مثل جهان سومیها بود با ماشین به یه عابر زده و فرار کرده. اینجا مردم مثل تورنتو قوانین رانندگی رو رعایت نمیکنن. تو تورنتو با چشم بسته هم میتونستی از سر یه کوچه رد بشی چون مطمئن بودی که ماشینها توقف میکنن برات ولی اینجا خیلی باید مواظب باشی.

دیگه یواش یواش دارم از دست این راهنمایی رانندگی اینجا عصبانی میشم این چه معنی داره که چند ماه یه سازمانی اعتصاب کنه و کار مردم رو راه نندازه؟ رانندگی کردن برام شده مثل یه رویا.

هیچ نظری موجود نیست: