۱۳۸۸ دی ۶, یکشنبه

پستی از سر بیخوابی

سه چهار شبه که بیخوابم یعنی هیچ جوری خوابم نمیبره دیشب هم به ضرب و زور آرامبخش خوابیدم از دوازده و نیم تا چهار حالا هم ساعت چهار و ربعه و بنده بیدار و کلافه. شب قبلش که تا چهار صبح بیدار بودم و مشغول جمع و جور کردن هال شدم.
مه همه جا رو گرفته هیچی پیدا نیست. سکوت مطلق و فقط صدای تیک تیک ساعت میاد. گاهی هم این دستگاه فن روشن میشه دمای اتاق رو تنظیم میکنه و بعد از چند دقیقه خاموش میشه و دوباره سکوت.
دخترم حسابی با خونه باربیش مشغوله و سرش گرمه.
گفتم تیک تیک ساعت یاد اون ساعتهای قدیمی افتادم که یکیشو مادر بزرگم داشت یه ساعت گرد با دو تا پایه کوچیک فلزی رنگ قابش سبز آبی بود بالاش یه دسته باریک فلزی داشت اینور اونور دسته دو تا برجستگی مثل کاسه فلزی دمرو که همون زنگ ساعت بود یه ثانیه شمار هم داشت که سرش یه پروانه بود.
اصلا حالم خوب نیست تمام صورتم درد میکنه سرفه خشک و آبریزش و سوزش بینی و گلو درد و گوش درد هم دارم حمام آب گرم و آش با فلفل قرمز هم به دادم نرسید که نرسید. ولی اینو بگم که از نظر روحی خدا رو شکر حالم خوبه یه وقت با خوندن این پست نیمه شبانه احساس ناراحتی بهتون دست نده هاا.
دیروز عموی بزرگ عزیزم از انگلیس تماس گرفتن و یه کم باهاشون صحبت کردیم خدا رو شکر حالشون خوب بود.
پریروز با هر کی تو ایران صحبت کردیم نالید. بعد از تلفنها احساس افسردگی بهم دست داد. یکی گفت حوصله ندارم یکی گفت دل و دماغ ندارم خلاصه انگار افسردگی تو ایران همه گیر شده.

۲ نظر:

مریم گفت...

آره من هم با هرکی تو ایران حرف زدم حال و روز خوبی نداشت.. بالاخره شوخی نیست چند ماه درگیری و اعصاب خوردی من یه کمی فیلمهاشو میبینم حالم بد میشه خدا به داد اونا برسه که از نزدیک این وقایع رو میبینن

شانتمیس گفت...

آره مریم جان راست میگی من که طاقت دیدن این فیلمها رو هم ندارم دل و روده ام میخواد بیاد تو دهنم زودی هم اشکم سرازیر میشه.