۱۳۸۸ اسفند ۴, سه‌شنبه

در همه آقاجون سوا نکن

گفتم حالا که نشستم پای اینترنت یه چند خطی براتون بنویسم. اول اینکه فیلم کتاب قانون رو حتما ببینین قشنگه. دوم اینکه از خستگی جونم داره در میره. میگم پیر شدما اون اول اول که کار رو شروع کردم بیست و دو سالم بود دانشجو بودم ترم تابستون نگرفته بودم یه دو سه ماهی رفتم سر کار باور نمیکنین اگه بگم از ساعت هفت صبح تا ده شب تو یه شرکت کار میکردم و چون تو دفتر مدیریت بودم و آقای مدیر دو تا هم معاون داشتن بنده تا ساعت ده شب کار میکردم. الان که دارم میگم خودم باورم نمیشه. بعدش هنوز فعال بودم تا اینکه بچه دار شدم نمیدونم زایمان انقدر خانمها رو داغون میکنه یا من اینجوری شدم؟ به هر حال هم سنم رفته بالا هم قدرت بدنیم کم شده اینه که یه کلاس نه صبح تا دو و نیم بعد از ظهر که میرم حسابی خسته میشم.
سوم اینکه روز یکشنبه چهاردهم فوریه که روز ولنتاین بود با عید چینی ها مصادف شده بود و سال ببر از اون روز شروع شد و باید خدمت شما عرض کنم که امسال اگه خدا بخواد به هر کاری دست بزنم موفق خواهم شد چون امسال سال منه! 
نمیدونم گفتم یا نه ولی دو روز قبل از ولنتاین که روز جمعه بود و دخترم مدرسه بود و جمعه ها تو مدرسه غذای بیرون میخورن و همچنین رستوران مندرین هم ارزانتر از روزهای تعطیل بود همسر جان اومد دنبالم و یواشکی از دخترم رفتیم مندرین ناهار خوردیم و همسر جان منو رسوند خونه و خودش برگشت سر کار. خیلی راغب نیستم دخترم رو ببرم مندرین چون پول میدیم ولی اون هیچی نمیخوره. 
یه ماجرای پلیسی براتون دارم که انشالله در پست بعدی براتون تعریف میکنم. 
دیگه اینکه عمه همسرم رو روز جمعه به خاک سپردن چون دختر و پسرهاش اصلا ایران نیستن همه منتظر بودن تا اونها برن ایران. این پنج شنبه مراسم هفتم رو تو منزلشون میگیرن جدیدا هم نمیدونم چرا مد شده یه عده میان تو مراسم عزاداری دف و نی میزنن! گفتم یه دفعه کاکو شیرازی رو هم دعوت کنن مراسم خیمه شب بازی راه بندازن.
یکشنبه هوا بسیار بسیار مطبوع و قشنگ بود ما هم رفتیم پارک کنار دریاچه دخترم بازی کرد خودمون هم قدم زدیم هوا آفتابی و خوب بود. 
ولی دوشنبه هوا طوری شد که انگار نه انگار روز قبلش هوا آفتابی بود جوری برف و سرما شد که انگار اون روز آفتابی رو تو خواب دیده بودیم و واقعیت نداشته. 
امروز هم که سه شنبه ست برف دیروز با بارون مخلوط شد و آش شله قلمکاری شد که بیا و ببین اه اه برف شل و بیریخت. 
از کلاسمون بگم که خیلی سطحش بالاست و بنده کمبود لغت دارم متاسفانه قرصش تو داروخانه ها پیدا نمیشه وگرنه روزی دو تا قرص vocabulary میخوردم. حالا فکر نکنین هیچی نمیفهمم نه اولا دیکشنری استفاده میکنم دوم اینکه هر شب بغیر از دیشب درس میخونم. بابا عجب مصیبتیه کار پیدا کردن تو کانادا. من میخوام بعنوان مشاور تو یکی از مراکز settlement کار کنم که به تازه مهاجرین کمک کنم ولی هنوز اطلاعات کامل ندارم که آیا باید برم کالج یا اینکه دوره خاصی رو باید بگذرونم! 
دیگه برای امروز بسه تا دفعه بعد که با ماجرای پلیسی میام. 
شب و روزتون خوش

۴ نظر:

مژده گفت...

شانتميس جون من هم يه عالمه كم حوصله و خسته‌م... نمي دونم چرا اين خستگي تمومي نداره... شايد علتش همينهاييه كه گفتي ولي خيلي خوبه كه همت درس خووندن داري... انشالله به زودي زود اوضاع خيلي بهتر مي شه... شاد باشي

باران گفت...

سلام شانتمیس به صبرانه منتظر ماجرای پلیسی ات هستم !!! میدونی که من عاشق ماجراهای هیجان انگیز هستم !!!!!

شانتمیس گفت...

مژده جان بنده همت درس خوندن ندارم مجبورم درس بخونم.

شانتمیس گفت...

باران جان سلام
آره دوست عزیز میدونم تو عاشق ماجراجویی و فیلم ترسناک و ... هستی ;) سعی میکنم خیلی زود بیام تعریف کنم