۱۳۸۸ بهمن ۲۸, چهارشنبه

تولد و مرگ

الان که دارم این پست رو مینویسم چهارشنبه شبه. دوشنبه که روز خانواده بود خونه بودیم یه سر رفتیم بیرون که من داروهام رو بخرم که همه جا تعطیل بود و ما نمیدونستیم. ناهار رو هم بیرون خوردیم.
یکشنبه خبردار شدیم که عمه بزرگه ی همسرم شنبه شب سکته کرده و تو سی سی یو بسترین و دوشنبه شب هم به رحمت خدا رفتن. من خیلی دوستشون داشتم یعنی همه دوستشون داشتن.
سه شنبه صبح هم نوه خاله من به دنیا اومد.

دیروز سه شنبه کلاسم شروع شد. از اونجایی که دو سال تو خونه بودم و تقریبا هیچ فعالیتی نداشتم این چند ساعت کلاس حسابی خسته ام کرد. البته پارسال کلاس لینک میرفتم ولی انقدر خسته نمیشدم. دیروز وقتی برگشتم خونه انگار یه کتک حسابی خورده بودم تمام بدنم درد میکرد. تازه عصری همسرم اومد دنبالمون رفتیم خرید هفتگی کردیم. شب از زور خستگی نمیتونستم بخوابم خسته بودم خوابم میومد ولی نمیتونستم بخوابم. آخر سر مجبور شدم یه قرص sleep aid بخورم.
امروز حالم بهتر بود و انگار دارم عادت میکنم.
کلاسمون خوبه سطحش بالاست و اگه بخوام صادقانه بگم دامنه لغویم کمه. یعنی با سرکلاس نشستن کار من جلو نمیره و چاره ای ندارم جز اینکه حسابی بخونم و لغت یاد بگیرم.
روز اول دیر به کلاس رسیدم و از اونطرف دیر به مدرسه دخترم رسیدم. برگشتنی یه آقایی تو ایستگاه اتوبوس بهم یه نقشه برلینگتون ترانزیت داد که هم نقشه هست و هم برنامه زمانی خطوط مختلف اتوبوس رو داره. امروز هم به موقع به کلاس رسیدم و هم به موقع به مدرسه دخترم.
امروز دخترم رو که از مدرسه گرفتم و اومدیم خونه بعد از اینکه لباسامونو طبق معمول طی یک مسابقه عوض کردیم و دستامونو شستیم بلافاصله رفتیم خوابیدیم تا ساعت شش بعد از ظهر که همسرم اومد خونه. تا الان که ساعت چند دقیقه از ده شب گذشته یک ساعت و نیم درس خوندم و لغت درآوردم حالا بعد از این پست میرم یه کم دیگه کار میکنم.
چند وقت پیش یکی از دوستانم رو دیدم میگفت اصلا وقت ندارم خسته میشم صبح ساعت شش و نیم از خونه میرم بیرون و شب برمیگردم حتی وقت نمیکنم حمام برم. بهش گفتم خوش به حالت من از خدامه که انقدر مشغول باشم که وقتی میرسم خونه از خستگی غش کنم. حالا برای من هم اتفاق افتاد منتها هنوز خبری از شغل و درآمد نیست.

۱۰ نظر:

باران گفت...

شانتمیس جونم هم بهت تسلیت میگم و امیدوارم که غم آخرتون باشه و تبریک برای بدنیا امدن کوچولوی خوشگل! درمورد فیلم جوابتو دادم برو یک سر به وبلاگم بزن...

امیر حسین گفت...

بقول خانوم مارگوت بیگل ( با ترجمه احمد شاملو ) هر مرگ اشارتی است به حیاتی دیگر ...

شانتمیس گفت...

باران جان ممنونم از لطفت

شانتمیس گفت...

آقای امیر حسین کاملا موافقم

علیرضا گفت...

من علیرضا هستم به همراه همسرم وبلاگ رادیو فارسی کانادا رو آپدیت می کنیم. ما 22 فروردین عازم مونترال هستیم. همچنین ما پس از اقدامات اولیه در مونترال و گرفتن کارتها می خواهیم بیاییم تورنتو رو ببینیم .. از شما درخواستم اینه که اولا منو به ویلاگتون لینک کنید و همچمین منو راهنمایی و کمک کنید. شرایط کار و زندگی در تورونتو چه جوره ......؟
هرینه ها هی زندگی چی؟ حتما شما با دغدغه های ما آشنا هستیدو بهتر می تونید کمک کنید.

در ضمن من با اجازتون شما را لینک کردم.
آدرس وبلاگم : http://radiocanada.blogfa.com/
موفق باشید

شانتمیس گفت...

سلام آقای علیرضا انشالله به سلامتی تشریف میارین و خیلی زود مراحل اولیه رو پشت سر میگذارین.
شرایط کار تو تورنتو رو درست نمیدونم حتی نمیدونم در حال پیشرفته یا نه دوستانی که اینجا رو میخونن و اطلاعاتی دارن لطف کنن و جواب دوستمون رو بدن. تنها چیزی که میتونم بگم اینه که به نظر من کار پیدا کردن تو شهرهای کوچیکتر و اطراف تورنتو راحتتر از داخل تورنتو هست.

در مورد زندگی هم اگر منظورتون هزینه های زندگی هست باید بگم نسبت به برلینگتون که ما توش زندگی میکنیم یه کم بالاتره ولی در کل بد نیست. تورنتو شهر بسیار شلوغ و از همه رنگیه.

اگر سوالتون رو مشخص تر کنین شاید بهتر بتونم کمکتون کنم.

هستی گفت...

سلام شانتمیس جان، بهتون تسلیت میگم، و امیدوارم نو رسیده همیشه سلامت باشه
کار کردن خیلی خوبه ولی من خودم گاهی وقتها آرزوی خانه دار بودن می کنم ولی می دونم که هیچ وقت تو خونه موندن رو نمی تونم تحمل کنم به هر حال هر کدوم یه سری محاسن و معایبی داره

مژده گفت...

شانتميس عزيزم به خاطر فوت عمه ي همسرتون تسليت مي گم و تولد كوچولوي فاميلو تبريك ... تا بوده همين بوده يه رفتن و يه زندگي تازه... انشالله كه به زودي كار خوب هم پيدا مي كني ... شاد باشي

شانتمیس گفت...

سلام هستی جان ممنون از محبتت
اصلا این اشتباه رو نکن که بخوای خانه دار بشی برای کسی که اصلا بیرون کار نکرده و همیشه خونه بوده خوبه ولی اگر بیرون کار کنی طولانی مدت نمیتونی خانه دار باشی و خسته میشی. هر وقت از کار زیاد احساس خستگی کردی یه چند روزی مرخصی بگیر همه چیز درست میشه.

شانتمیس گفت...

مژده جان ممنونم. درست میگی این رسم روزگاره و باید قبولش کرد.
حالا کو تا کار راه طولانی در پیش دارم تا به کار برسم. فعلا دو ماه باید برم کلاس.