۱۳۸۸ مهر ۱۸, شنبه

این روزها چطور سپری شد؟

الان که دارم این پست رو مینویسم روز شنبه ساعت 5 صبحه و چون هم خوابم نمیومد و هم ساعت دیگه ای وقت نمیکنم بنویسم، نشستم پای کامپیوتر.
روز سه شنبه صبح با مامانم رفتیم و دخترم رو گذاشتیم مدرسه دخترم کلی به همه پز داد که این مادر بزرگمه خیلی ذوق داشت فکر کنم الان همه تورنتو میدونن که مامان من اومده از اون طرف همسرم به همکاراش گفته پس همه برلینگتون و همیلتون و واترداون هم میدونن که مامان من اینجاست. دخترم رو که گذاشتیم مدرسه رفتیم فرویومال و از تیم هورتونز قهوه گرفتیم و یه کم نشستیم بعد تو مال گشتیم و چند تا مغازه رفتیم و مامانم از یکی دو تا حراجی خرید کرد. (دیدین دیر نوشتم دیگه یادم نمیاد بعدش چی شد؟) آهان شبش رفتیم فرویومال و از کی اف سی شام گرفتیم. اگه اشتباه نکنم شب همسرم ما رو برد پلازای ایرانیا از سوپر خوراک یه کم خرید کردیم بعد رفتیم به طرف بالا طرف تورن هیل. روز چهارشنبه مامانمو بردم ایتون سنتر مامانم یه کم خرید کرد از اونجا اومدیم ایستگاه دان میلز و با اتوبوس رفتیم طرف وال مارت ولی چون خیلی وقت نداشتیم فقط قسمت پوشاک رفتیم و مامانم یه چیزایی خرید و اومدیم سمت خونه چون هوا سرد بود ترسیدم مامانم سرما بخوره از ایستگاه دانمیلز که اومدیم بیرون کلید دادم مامانم رفت خونه و منم رفتم دخترم رو از مدرسه آوردم. چهارشنبه تولد دخترم بود یه تولد چهار نفره کوچیک براش گرفتیم تا هفته آینده یکی دو تا از دوستامونو دعوت کنم و براش تولد بگیرم. پنج شنبه دوباره با مامانم رفتیم فرویومال و بازم خرید کرد مامانم برای ناهار قرمه سبزی درست کرده بودم ولی ناهارو تو فرویومال خوردیم و البته مامانم مهمونم کرد .بعد از ظهر دخترم رو از مدرسه گرفتیم و اومدیم خونه یه کم استراحت کردیم و عصری دوباره رفتیم فرویومال از چیلدرن پلیس برای دخترم خرید کردم حراج 40 درصد اضافی زده دختر منم هی قدش بلند میشه هی شلواراش کوتاه میشه خلاصه یه هفتاد و چند دلاری براش لباس خریدم که حالا مامانم میگه این کادوی تولدش از طرف من باشه. پنج شنبه شب همسرم از کارش که برگشت با هم تو فرویومال قرار گذاشته بودیم پوتین خریدیم با هم خوردیم و سوار ماشین شدیم رفتیم داون تاون رو به مامانم نشون بدیم.
تو داون تاون یه چیزعجیبی دیدم که باورم نمیشد یه دختری تو پیاده رو داشت راه میرفت و تو اون سرما تنها چیزی که تنش بود یه دامن چین دار کوتاه بود بالا تنه اش کاملا لخت بود یعنی هیچی هیچی هیچی نپوشیده بود یه پسری هم کنارش داشت راه میرفت نفهمیدم شرط بندی کرده بودم یا دختره انقدر خورده بود که مست و لایعقل بود!!!
و اما ماجرای روز جمعه رو در پست بعدی تعریف میکنم.