۱۳۸۸ بهمن ۲۰, سه‌شنبه

یکشنبه

شنبه رفتیم تورنتو دخترم رو گذاشتیم مدرسه و طبق معمول نشستیم تو فود کورت فرویومال با فلاسک چایمون. بعد از ظهر رفتیم  پینات پلازا یه عطاری اونجا هست. از عطاری اومدیم بیرون دیدم خانم آرایشگر ایرانیه هست رفتم نشستم موهامو کوتاه کردم (تقریبا مردونه) راستش نصف موهام رنگ بود نصفش موی خودم دیگه از این وضعیت خسته شده بودم و چون دیگه نمیخواستم موهامو رنگ کنم مجبور شدم کوتاهش کنم خلاص بشم. کلا توی این سی و پنج سال عمرم شاید پنج یا شش بار بیشتر موهامو رنگ نکردم دوست ندارم به خاطر رنگ کردن زیاد موهام سفید بشن. در حال حاضر چهار پنج تا تار موی سپیدو توی آینه دیدم دیگه نمیخوام بیشتر بشه. 
از پینات پلازا رفتیم سوپر خوراک خرید کردیم بعد رفتیم اقبال کارت تلفن خریدیم و دخترم رو از مدرسه برداشتیم و اومدیم خونه ساعت بیست دقیقه به شش خونه بودیم. نمیدونم چرا انقدر خسته بودم و خوابم میومد از ساعت هفت تا ده شب بیهوش شدم با صدای زنگ تلفن بیدار شدم مامانم بود. 
اول هر ماه هم شنبه ها باید بریم مدرسه هم یکشنبه ها من هر بار از معلمش سوال میکنم که درس میده یا دوره میکنه اگه دوره کردنی باشه دیگه نمیریم تورنتو این همسر بیچاره دیگه فقط یه یکشنبه داره که استراحت کنه. این یکشنبه هم سوال کردم معلمش گفت درس رو دوره میکنیم ما هم خوشحال و خندان که یکشنبه خونه ایم.
یکشنبه هوای خیلی خیلی خوب و مطبوعی بود نمیدونم شاید سه چهار درجه زیر صفر بود ولی باد نمیومد و آفتاب گرم و خوبی هم بود. همسرم گفت هوا خوبه بریم بیرون البته من کمی خرید سوپری داشتم که باید انجام میدادم. رفتیم بیرون برای گردش رفتیم طرف همیلتون و واترداون و منطقه دانداس یه جا یه دریاچه کوچیک دیدیم که یک عالمه غاز وحشی اونجا بودن چند تا ماشین هم پارک کرده بودن و به این غازها غذا میدادن جالبه که بدونین اصلا نمیشه نزدیک این غازها شد ولی اینا از دست غذا میخوردن البته با کمی ترس و لرز. قاطی این غازها مرغابی هم بود همونجا همسرم گفت اینا جون میدن واسه فسنجون. چند تا قو هم بین اینها بودن قوهای بزرگ که به پاشون پلاک داشتن. دیگه بعد از ظهر برگشتیم طرف خونه اول رفتیم مال نزدیک خونمون ناهار خوردیم و دیگه ساعت سه و نیم خونه بودیم و خرید هم نکردیم. 
از اونجایی که قسمت بود که ما یکشنبه هم بریم تورنتو وقتی اومدیم خونه دیدیم فامیل محترم زنگ زدن و پیغام گذاشتن که امروز بیاین خونمون تماس گرفتم باهاشون صحبت کردم و قرار شد غروب بریم خونشون. یه چرتی زدیم و ساعت شش بعد از ظهر راه افتادیم و از فروشگاه مترو نزدیک خونشون یه کیک هم خریدیم و ساعت هفت و ربع رسیدیم خونشون یکی از دوستانشون هم اونجا بود که با هم آشنا شدیم. تا ساعت یازده و نیم اونجا بودیم و اومدیم خونه و نزدیک ساعت یک خوابیدیم. 
دیروز دوشنبه از مرکزی که ثبت نام کردم یه خانمی تماس گرفت و برام پیغام گذاشت ایمیل هم برام فرستاده بود که من employment counselor هستم و میخوام قبل از شروع کلاسها با تو یه ملاقاتی داشته باشم. جواب ایمیلش رو دادم و امروز صبح هم باهاش تماس گرفتم که نبود براش پیغام گذاشتم و بعد از ظهر خودش دوباره تماس گرفت و برای جمعه صبح باهاش قرار گذاشتم حالا راجع به چی میخواد با من صحبت کنه و چرا تاکید داشت که قبل از شروع کلاسها با من قرار بذاره نمیدونم؟!

هیچ نظری موجود نیست: