۱۳۸۸ آذر ۸, یکشنبه

سرسام

دیروز به ناچار با قطار رفتیم تورنتو ساعت یک ربع به شش صبح از خونه در اومدیم و ساعت هشت شب جنازه ام مثل پلنگ صورتی رسید خونه.

صبح که دو سه دقیقه دیر به قطار رسیدیم و جلوی چشمام قطار رد شد رفت و مجبور شدیم یک ساعت منتظر بشینیم تا قطار بعدی بیاد. بعد که رسیدیم تورنتو ایستگاه یونیون سوار مترو شدیم و بعدش اتوبوس و دخترم رو گذاشتم مدرسه ساعت از ده گذشته بود کلی منتظر اتوبوس شدم تا اومد و ساعت یازده رسیدم کالج همه امتحان داده بودن منم نشستم به نوشتن و خیلی طول نکشید که برگمو دادم و به جمع کلاس پیوستم. بعدش برنامه پات لاک داشتیم و تعطیل شدیم. هفته دیگه هم امتحان پایان ترم و خلاص.

بعد از خداحافظی با کلاس رفتم کتابخونه کالج و قسمت کامپیوتر نیم ساعتی وقت کشی کردم. بعد رفتم فرویومال و از جیمی دگریک چیکن سوولاکی گرفتم و خوردم. خیلی دلم برای قیافه های کج و کوله فرویومال تنگ شده بود ولی خیلی شلوغ بود. بعد رفتم مدرسه دخترم و نیم ساعتی نشستم تا دخترم تعطیل شد. بردمش فرویومال براش غذا گرفتم خورد بعد همون مسیر صبح رو برگشتیم یعنی دوباره با مترو رفتیم ایستگاه یونیون و سوار قطار شدیم شانس آوردم چون قطار برلینگتون چند دقیقه دیگه داشت حرکت میکرد یعنی یکی دو دقیقه بعد از اینکه ما سوار شدیم قطار راه افتاد. از خستگی داشتم میمردم قطار هم نسبتا شلوغ بود آخه صبح خیلی خلوت بود و برگشتنی نسبت به صبح خیلی شلوغ بود و همه با هم حرف میزدن. داشتم سرسام میشدم. اون از شلوغی فرویومال اون از خیابونای شلوغ تورنتو اونم از قطار برگشت. ایستگاه برلینگتون همسرم با ماشین اومد دنبالمون. آخی رسیدم خونه و با یه چای داغ رفع خستگی کردم.

هیچ نظری موجود نیست: