۱۳۸۸ آذر ۱, یکشنبه

ویکند

جمعه ظهر یه آقای جوون کانادایی اومد تلفن و اینترنت رو وصل کرد و رفت. جمعه غروب رفتیم برلینگتون مال ببینیم چه خبره هیچی از همه مغازه ها و فروشگاههای زنجیره ای یه دونه داشت.

شنبه صبح رفتیم تورنتو دخترم رو گذاشتیم مدرسه برای این هفته باید سوره توحید رو حفظ میکرد چقدر هم قشنگ حفظ کرد کلی ذوق داشت بره پای بلندگو بخونه که من دیر به معلمش گفتم قرار شد هفته دیگه بخونه. منم رفتم کالج امتحان داشتیم ده دقیقه ای امتحان دادم و اجازه گرفتم اومدم بیرون معلم خودمون مریض بود نیومده بود منم گفتم حالم خوب نیست و اومدم بیرون. قبل از اینکه برم کالج رفتیم فرویومال از تیم هورتونز قهوه گرفتیم و نشستیم اونجا برنامه داشتن یه عده با لباسهای مختلف اومده بودن ساز میزدن و به بچه ها آب نبات میدادن.

بعد از کالج یه سری خرده کار داشتیم که انجام دادیم و رفتیم اون خونه یه چیزای خرده ریز رو جا گذاشته بودم اونا رو برداشتیم و یه دستی به خونه کشیدیم و درش رو بستیم کلیدها و بقیه چیزها رو تو یه پاکت انداختیم تو باکسی که اجاره خونه رو میدادیم.

رفتیم مدرسه جلسه اولیا مربیان بود بعد رفتیم پلازای ایرانیا جاتون خالی ناهار و شام یکی چلوکباب وزیری عادل خوردیم و از سوپر خوراک نون و پنیر و خریدهای ایرانی کردیم و راه افتادیم به سمت دهاتمون. پنجاه دقیقه ای رسیدیم و خسته و هلاک فقط خوابیدیم.

امروز (یکشنبه) تا بعد از ظهر خونه بودیم یه سری تغییر آدرس مونده بود که اینترنتی انجامش دادیم بعد رفتیم برای دخترم و همسرم واکسن خوکی زدیم و یه گردشی تو برلینگتون کردیم و خریدهای هفتگی و خونه. یه چیزایی تو یخچال داشتیم گرم کردیم و خوردیم و ساعت هفت و نیم تا نه و نیم خوابیدیم دخترم که یه کم بازی کرد و بعد از ما خوابش برد ما هم که خستگیمون در رفت پا شدیم به کارامون برسیم. الان ساعت 11:20 شبه همسر جان داره مجله ایرانی میخونه بنده دارم پست مینویسم غذای فردا آماده ست فقط مونده لباسای دخترم که ببرم بریزم تو لاندری.

راستی دمای هوای تورنتو پنج و دمای هوای برلینگتون شش درجه در این ساعت.

هیچ نظری موجود نیست: