۱۳۸۸ مهر ۱۰, جمعه

برنج مسموم

روز دوشنبه دوستم فرحناز از ایران تماس گرفت و با هم صحبت کردیم خیلی از تماسش خوشحال شدم مدتی بود تو فکر دوستان دانشگاهیم بودم که بالاخره دوشنبه یکیشون زنگ زد.

سه شنبه دوست با محبت و با معرفت خودم تینای عزیز باهام تماس گرفت. یعنی آدم اگه یه دونه از این دوستها داشته باشه دیگه غم نداره.

خیلی دلم برای دوستام تنگ شده. این دفعه که برم ایران فقط میخوام با دوستام باشم.

این ماجرای برنج های مسموم هندی و پاکستانی هم عجب ماجرایی شده. حالا تو این فکرم که این برنجهایی که ما اینجا میخریم مسموم نباشه.

هوا بس ناجوانمردانه سرد شده بنده برای بردن و آوردن دخترم به مدرسه از کت و شال گردن استفاده میکنم. چهار درجه و هفت درجه بالای صفر شوخی نیست.

این هفته هیچی درس نخوندم. نمیدونم چرا یه کم بی حالم دیروز که دخترم رو گذاشتم مدرسه و اومدم خونه تلویزیون رو روشن کردم با صدای کم پتوی دخترم رو برداشتم و روی کاناپه خوابیدم تا ساعت یازده. فکر کنم دارم سرما میخورم.

هیچ نظری موجود نیست: