۱۳۸۸ شهریور ۳۰, دوشنبه

مدرسه ایرانی

روز جمعه با یه مدرسه ایرانی نزدیک خونمون تماس گرفتم و صحبت کردم و روز شنبه صبح دخترم رو بردیم مدرسه و ثبت نام کردیم برای کلاس اول دبستان. بنده بسیار زیاد رو زبان مادری حساس هستم و دوست دارم که دخترم حتما زبان فارسی رو یاد بگیره اسمش رو نوشتیم و رفت سر کلاس. شنبه ها از ساعت 9 صبح تا 4 بعد از ظهر و یه دونه یکشنبه در ماه باید بره مدرسه ایرانی با سواد بشه. این مدرسه ها از آموزش و پرورش ایران و کانادا مجوز رسمی دارن کتابها از ایران براشون میاد معلمهاشون همه معلمهای آموزش و پرورش هستن که مهاجرت کردن و اینجا مشغول به کار شدن. قراره دخترم کل درسها رو بخونه نه فقط فارسی و خوبیش اینه که هر موقع اگر شرایط طوری شد که مجبور شدیم برگردیم ایران میتونه بلافاصله بره سر همون کلاس بشینه و نیازی نیست که بره مدرسه تطبیقی که من ندیده ازش بدم میاد. آخر سر هم دیپلم ایران رو همزمان با مدرک تحصیلی کاناداییش میگیره.

این مدرسه ها خیلی خوبه چون تعداد بچه ها کمه. اگه اشتباه نکنم تو مدرسه های ایران تو هر کلاس سی تا چهل نفر شاگرد دارن حالا مدرسه های غیر انتفاعی شاید بیست نفر شاگرد داشته باشن ولی اینجا تو هر کلاس شاید ده نفر هم نباشن.

این مدرسه رفتن یه حسن دیگه هم داره اونم اینه که تو مدرسه ایرانی بچه ریاضیش قوی میشه و تو مدرسه کانادایی Scienceش و در ضمن درسها به دو زبان براش تکرار میشه و این خیلی خوبه.

راجع به هزینه هاش بگم که قیمت کتابهای کلاس اول سی یا سی و پنج دلاره اگر کتاب سری نگیریم و تکی بگیریم هر کتاب ده دلاره. برای شهریه هم ماهی هشتاد دلار که باید سه تا چک تاریخ دار دویست و چهل دلار بهشون بدیم.

روز اول مدرسه هم اینطوری شروع شد که یکی از بچه ها یه زنگ مثل زنگوله البته بزرگتر از زنگوله گرفت دستش و تکون داد و باصطلاح زنگ مدرسه رو زد بعد یکی از شاگردا سوره ناس رو خوند بعد همه با هم سرود ای ایران رو خوندن و بعد رفتن سر کلاس.

شنبه صبح دخترم رو گذاشتیم مدرسه بعد رفتیم از CAA یه اطلس راه ها رو گرفتیم چون عضو شده بودیم یه اطلس بهمون جایزه میدادن که رفتیم و گرفتیم بعد من رفتم کالج و همسرم رفت خونه.

یخچالمون خراب شده بود و دیگه خنک نبود برای مدیر ساختمون یادداشت گذاشتیم روز شنبه صبح تعمیرکار اومد و درستش کرد.

کالجم که تموم شد همسرم اومد دنبالم یه سر بصورت اورژانسی رفتیم دکتر بسطی که بیچاره از مطب اومده بود بیرون و منشی هم کامپیوترش رو خاموش کرده بود ولی چون اورژانسی بود برگشت تو مطب و کارم انجام شد (به این میگن دکتر متعهد)

بعد رفتیم خونه و چک برداشتیم که شهریه مدرسه رو بدیم. بعدشم رفتیم مدرسه و نیم ساعتی نشستیم تا مدرسه تعطیل شد و دخترم اومد. خیلی خیلی زیاد مدرسه ایرانی رو دوست داره حتی از مدرسه کاناداییش بیشتر کلی تشویقش کردیم که داره با سواد میشه یاد گرفته بود (آب – بابا - با) بنویسه حالا باید بهش دیکته بگم برای هفته دیگه هم مشق داره. همش میگه مشق دارم باید بنویسم Homework دارم باید بنویسم ذوق داره زودتر باسواد بشه برای مادر بزرگهاش و بقیه نامه بنویسه.

عصر رفتیم دم خونه یه خانمی که از ایران آمده بود و یه بسته از طرف مادر شوهرم برامون آورده بود یه مقدار دارو و سبزی خشک و کادوی تولد دخترم و همسرم.

یه جای دیگه که رفتیم همون فروشگاه ایرانی بود که هفته قبل رفته بودیم و گفتم چیزای خوبی داره یه چیزایی میخواستم که خریدیم.

هیچ نظری موجود نیست: