۱۳۸۸ مهر ۲, پنجشنبه

تو ترکم

مدتیه که چسبیدم به کامپیوتر و همه زندگیم شده اینترنت یه جورایی بهش اعتیاد پیدا کردم. اگه اشتباه نکنم یه مقدار این حالت افسردگیم به خاطر نشستن مداوم پای کامپیوتر باشه. اگه بگم اینترنت منو از زندگی انداخته دروغ نگفتم. یعنی دیگه خسته شدم ها. پریشب یهو تصمیم گرفتم که یه مدت از این اینترنت فاصله بگیرم و متعادلش کنم. دیروز صبح دخترم رو گذاشتم مدرسه و رفتم فرویومال و نشستم به درس خوندن یه دو ساعتی درس خوندم تا دیگه باطری اطلس سخنگو تموم شد. ساعت از یازده گذشته بود که اومدم خونه. ظهر ناهارمو خوردم دوست داشتم دوباره برگردم فرویومال و بشینم درس بخونم آخه تو خونه آدم مبل و تخت میبینه دلش میخواد دراز بکشه و درس بخونه منم در حالت درازکش نهایتا یک صفحه میتونم بخونم بعدش خوابم میگیره. در حال تصمیم گیری رفتن و نرفتن بودم که دوستم تلفن زد و گفت اگه میتونم برم فرویومال بشینیم با هم یه قهوه بخوریم و همدیگرو ببینیم. دیگه نتیجه تصمیم گیریم مشخص شد و درس خوندن منتفی. یه دوش گرفتم و رفتم فرویومال. ماشالله پسرش بزرگ شده الان دیگه تو پنج ماهه موهاشو با ماشین زدن کچلش کردن خیلی بانمک شده. ساعت سه از دوستم جدا شدم و رفتم مدرسه دنبال دخترم و اومدیم خونه. دیگه به کارای خونه رسیدم و شام درست کردم و شب همسرم اومد دنبالمون رفتیم پینات پلازا یه کم میوه خریدیم و اومدیم خونه. پینات پلازا چقدر قیمتهاش مناسب و خوب بود.

از صبح زود که ایمیلهامو چک کرده بودم تا شب تو اینترنت نرفته بودم بعد از شام یه نیم ساعت یک ساعتی رفتم سراغش و بعد هم خوابیدم.

واقعا هر چیزی حد تعادلش خوبه. دیروز جدا احساس خوبی داشتم.

هیچ نظری موجود نیست: