۱۳۸۸ آبان ۲۷, چهارشنبه

بوفه یا کتابخونه

اون شب که اسباب کشی تموم شد و ماشین رو تحویل دادیم و شام خوردیم اومدیم خونه همسرم گفت تو پارکینگ یه چیزی دیدم بیا بریم ببین. یه بوفه قهوه ای رنگ سالم و بدون عیب بالا سه طبقه داره وسط یه کشوی سرتاسری پایین هم دو تا در اصلا باورم نشد که یه همچین چیزی رو گذاشتن تو پارکینگ قرار بود برم از آی کیا یه کتابخونه بگیرم برای کتابامون با دیدن این بوفه که بعنوان کتابخونه هم میشه ازش استفاده کرد خرید کتابخونه منتفی شد. کتابخونه جدید رو سوار آسانسور کردیم و تا همسرم ماشین رو پارک کنه و بقیه خرت و پرتها رو از تو ماشین بیاره من تو راهروی طبقه خودمون بودم. یکی از همسایه ها یه دختر جوونیه همون موقع تو راهرو بود گفت کمک میخوای گفتم نه الان همسرم میاد گفت من چرخ دارم و رفت چرخش رو برام آورد خلاصه کتابخونه رو روی چرخ آوردم تو و گذاشتمش تو اتاق خواب و شد کتابخونه.

کف این خونمون موکته خیلی خوبه دوست دارم یه وقت آدم دلش میخواد بشینه زمین پاهاشو دراز کنه خستگیش در بره. تنها عیبی که موکت داره اینه که وسایل خونه رو نمیشه روش هل داد.

دوستان تا یادم نرفته بگم که لطفا برام پیغام خصوصی نگذارین ایمیل هم فعلا نفرستین چون هیچکدوم این دو تا رو چک نمیکنم اونوقت شرمندتون میشم.

ساختمون جدیدمون شمالی جنوبیه و آپارتمان ما رو به شماله و متاسفانه دیگه آفتاب نداریم حالا راشیتیسم نگیریم خوبه. اگه تو این ساختمون موندگار شدیم سال دیگه که قراردادمون تموم شد یه آپارتمان رو به جنوب اجاره میکنیم که منظره روبروش هم دریاچه ست.

همچنان مشغول جابجا کردن وسایل هستم.

از همسرم بگم که صبح ساعت هشت هشت و ربع از خونه میره بیرون عصر ساعت پنج و ربع پنج و نیم خونه ست. یک ذوقی میکنه بیا و ببین.

هیچ نظری موجود نیست: